خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی خواهران و برادران
ایگنور به امل میگه بریم پشمک بخوریم؟ امل قبول میکنه و وقتی میرن تا پشمک بگیرن فروشنده به ایگنور میگه چه دختر شیرین و خوشگلی دارین ایگنور تایید میکنه و میگه آره سپس با هم دیگه میرن می نشینند تا پشمکشان را بخورند امل به ایگنور میگه چرا بهشون نگفتی که من خودم مادر و پدر دارم و تو مادر من نیستی؟ ایگنور میگه چون خیلی دوست دارم که دختری مثل تو داشته باشم. بچه ها بعد از تمام شدن بازیشان میخوان برگردند که عمر میبینه سه تا پسر تولگا را زیر نظر دارن و به طرف او میرن عمر حدس می زند که دعوایی چیزی قرار اتفاق بیفته و حس خوبی نداره. مته سراغ تولگا میره و بهش میگه چطوری پسر؟! مته با دوستانش برای تلافی کردن شروع میکنند به کتک زدن تولگا عمر از راه میرسه و به تولگا کمک میکنه از اهالی آنجا وقتی دعوا کردن آنها را می بینند آنجا میان و آنها را از همدیگه جدا میکنند و میگن که اینجا منطقه مسکونی هستش درست نیست که دعوا راه بندازین و ازشون میخواد تا از اونجا برن. بعد از رفتن مته و دوستانش تولگا به عمر میگه تو چرا دخالت کردی؟ عمر بعد از کمی صحبت کردن با اون میگه مشکل از منه که به تو کمک کردم سپس هلش می دهد و از آن جا میره جمیله در حال رد شدن از آنجاست که با دیدن آنها پیشش میره و از تولگا میپرسه که چی شده؟ تولگا از فرصت استفاده میکنه و میگه عمر بهم حمله کرد و باهام دعوا کرد جمیله هم باور میکنه. ایگنور و برهان امل را به خانه می رساند امل با خوشحالی به خانه می رود تا هدیه هایی که برای عمر و آسیه گرفته است را بهشون نشون بده برهان به ایگنور میگه از وقتی که با امل آشنا شدی حالت خیلی بهتر شده ایگنور تایید میکنه و میگه ای کاش می شد حضانتشو به ما بدن همان موقع آسیه و عمر از خانه بیرون میان و برای هدایا تشکر می کنن.
شنگول از خرید به خانه می آید که با ایگنور و برهان روبرو میشوند بعد از سلام و احوالپرسی میگه شب خواهرم را که از ازمیر اومده دعوت کردم خونمون و ازش دعوت میکند که با خانوادهاش آنها هم بیان شنگول قبول میکنه. آنها شب به خانه ایگنور میروند. او خواهرش و خواهرزاده هایش به نام های امیر و اوزگه را به آنها معرفی می کند بعد از چند دقیقه نورا دوست دختر امیر به اونجا میاد امیر مدام به آن ها تیکه میندازه که فقیر هستند و در حد اونا نیستند عمر و اوگولجان خودشونو کنترل میکند تا چیزی نگن سپس بچه ها باهم دیگه به حیاط می رود تا با همدیگه صحبت کنن. نورا ازشون میپرسه که کجا درس میخونن آنها میگن ما تو کالج آتامان درس میخونیم امیر جا میخوره و میگه تا جایی که یادمه شما وضع مالی خوبی ندارین چه جوری اونجا درس میخونین؟ عمر میگه درسته ما از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستیم ولی از وضعیت عقلی خوبی برخورداریم و بورسیه شدیم نورا تشویقشون میکنه و میگه آفرین بورسیه تو آتامان خیلی خوبه. امیر بعد از کمی حرف زدن میگه یه سوال دارم ازتون چجوری سر از خونه خاله من دراوردین؟ بهتون گفتن بچه نداره دلسوزه برین خدمه خونه اش بشین تا ازش چیزی برسه بهتون؟ عمر دیگه از کوره در میره و شروع میکنه به دعوا کردن با امیر که اوگولجان سعی میکنه جداشون کنه که امیر رو زمین می افتد و سرش میخوره به سنگ و از حال میره همگی میترسن و اوزگه شروع میکنه مادرش را صدا زدن. برهان سریعا زنگ میزنه به آمبولانس. اوگولجان حسابی ترسیده و به داخل خانه میرن.
عمر بهش میگه آخه تو چرا این کارو کردی؟ میزاشتی هرچی میشد میوفتاد گردن خودم شنگول با عصبانیت میگه تو چرا نمیتونی جلوی دهنتو بگیری؟ خودتو تو دردسر میندازی بس نیست حالا پای اوگولجانم کشیدی وسط؟ اینم انداختی تو هچل؟ اورهان ازش میخواد تا ساکت بکشه تا امل نترسه! ایگنور میخواد بره بیمارستان و میگه شما برین خونه جلوی دید نباشین بهتون خبر میدم. اورهان میگه من نمیتونم بمونم شما برین من میرم بیمارستان ببینم چی میشه. انها وقتی به خانه میرسن شنگول دوباره عمر را سرزنش میکنه که آیبیکه از عمر دفاع میکنه و میگه اون تقصیری نداشت مشکل از اون پسر بود رو مخ هممون رفته بود شنگول با عصبانیت میگه مثل اینکه متوجه جدیت داستان نیستین! اگه اون پسره بلایی سرش بیاد میدونین چی میشه؟ اوگولجان میوفته زندان! اوگولجان جا میخوره و با گریه به عمر میگه اون نمیمیره نه؟ چیزیش نمیشه!؟ آیبیکه و عمر میگن نه بد به دلت راه نده. خانواده ایگنور پشت در اتاق عمل ایستادن که دکتر میاد و خبری بهشون میده که همگی گریه میکنن و حالشون بد میشه ایگنور چشمش به اورهان میوفته و پیشش میره و میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ مگه نگفتم نیاین؟ اورهان میگه تو خونه دوام نمیاوردم چیشد؟ دکتر چیگفت؟ ایگنور میگه هنوز به هوش نیومده امکان داره ضربه مغزی شده باشه شایدم اصلا به هوش نیاد شایدم به هوش بیاد و به مغزش صدمه رسیده باشه فعلا که تو کماست! اورهان حسابی شوکه میشه و میترسه و میگه به خدا پسر من زورش به یه مورچه هم نمیرسه از قصد این کارو نکرده! ایگنور میگه شما اینجا نباشین برین خواهرم حالش خوب نیست با دیدن شما حالش بدتر میشه اورهان قبول میکنه و از اونجا میره….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس