خلاصه داستان قسمت ۱۴۳ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۴۳ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۴۳ سریال ترکی خواهران و برادران
استاد به دوروک تو مبحث آخر ترسو یاد نگرفتی؟ چرا جواب سوالارو ندادی؟ دوروک میگه نه استاد من همه ی جوابارو دادم! استاد میگه یعنی میگی من پاک کردم؟ اینجا هیچی ننوشتی! دوروک میگه امکان نداره استاد من نوشتم! او از خودش دفاع میکنه که تولگا میگه این پسر نه تنها وحشیه بله دروغگو و پررو هم هست اینا همش از اکیپ پاپتیا بهش رسیده دوروک باهاش کمی بحث میکنه و در آخر مشتی حواله اش میکنه. استاد به دوروک میگه بس کنایه چه رفتاریه؟! هم مقصری هم کتک میزنی و پررو بازی در میاری؟ هم صفر میگیری امتحانتو هم میری پیش مدیر تنبیه میشی! کان که دیده بود تولگا پاک کرده جواب های دوروکو میگه استاد من دیدم کار تولگاست من دیدم یه برگه دستشه داره پاک میکنه منتشر مثل اینکه ماله دوروک بوده. دوروک میگه آره استاد کار خودشه ازش هر چیزی برمیاد! استاد به تولگا میگه آره تولگا؟ کار تو بوده؟ تولگا میگه اینا دارن چرت میگن همشون با من مشکل دارن نمیدونم چرا استاد بهش میگه تولگا واقعا این کارتو درک نمیکنم پاشو باید بریم پیش مدیر مدرسه تولگا با کلافگی بلند میشه و به کان میگه تو لیاقت نداری بهت کمک کنم انگار نه انگار که تو خونه من می موندی! از این به بعد یه جا دیگه واسه خودت پیدا کن برو تو خیابون، کان میگه من قبلا هم تو خیابون بودم مشکلی ندارم، دوروک تشکر میکنه. اورهان در مغازه در حال تمیز کردن و شستن دیگ هاست که صاحب کارش پیشش میره و میگه انگاری مشتری ها دیدن که چند شبه اینجا میمونی گفتن بهداشتی نیست این روند، بهتره یه جای دیگه را پیدا کنی تا بمونی اورهان قبول میکنه. هاریکا و سوزان به مزون لباس عروس میرن و سوزان لباس عروس های اونجارو امتحان میکنه هاریکا ازش تعریف میکنه و میگه چقدر تو این لباس ها خوشگل شدی!
هاریکا یه سلفی با مادرش میگیره و در فصای مجازی میزاره سپس زیرش مینویسه به. با امتحان کردن لباس عروس. آیلا با نباهت به پیاده روی رفته و در حال دلداری دادن نباهت هست که نباهت در حال غر زدن هست که هنوز مهر طلاقتون خشک نشده اینا میرن ازدواج میکنن حالا ببین کی گفتم اصلا واسش این ۱۰ سال زندگی مشترک ارزش نداره! آیلا میگه نه بابا اینقدر زودم که نمیشههمان موقع صدای نوتیف گوشی نباهت میاد که هاریکا پستی جدید گذاشته، نباهت میگه من با پیچی فیک هاریکارو دارم بزار ببینیم چی گذاشته. آنها با دیدن عکسی که هاریکا گذاشته شوکه میشن و میگن اینارو ببین! سریع رفته لباس عروس داره میخره! اینا خجالت نمیکشن؟ سپس با عجله میرن به طرف همان مزون لباس عروس میرن. نباهت سراغ سوزانو میگیره و با دیدن لباس عروسی که تو عکس بود اونو پاره میکنه که سوزان و هاریکا به اونجا میان و میگن داری چیکار میکنی؟ اون لباس عروس مامانم نیست که ما یکی دیگه خریدیم! سپس میخندن و بعد از کمی کل کل کردن با همدیگه از اونجا میرن. تولگا بعد از مدرسه پیش کان میره و باهاش دعوا میکنه و میخواد درگیر بشه به خاطر آدم فروشیش که دوروک جلوشو میگیره و از کان محافظت میکنه سپس پیش کان میره و بهش میگه که بره خونه اونا و با اونا بمونه کان خوشحال میشه و قبول میکنه. شنگول نمیزاره بچه ها شامشونو بخورن و میگه صبرکنین! سپس با دیدن اورهان از پشت پنجره میگه آهان باباتون اومد حالا بخورین. اورهان به خانه میره و بچه ها میپرسن که برگشتی خونه؟ خیلی خوب شد بابا خیلی خوشحال شدیم دلمون واست تنگ میشد اونجوری! اورهان میگه نه نیومدم اومدم فقط برم یه دوش بگیرم برم فردا هم جای جدیدمو بهتون میگم بیاین اونجا ببینمتون اونا قبول میکنن و سنگول کلافه میشه که هنوز اورهان از خر شیطون پایین نیومده.
برک به دوروک پیام میده و میگه من تو ساحلم بیا اینجا پیشم دوروک با کان به اونجا میرن. کان بهش میگه ببخشید اگه من مزاحم برم برک میگه نه بابا میخواستم تنها نباشم به دوروک گفتم بیاد کار خاصی نداشتم سپس دوروک ازش میپرسه گوشی باباشو باز کرد ببینه چیزی توش هست یا نه؟ برک میگه نه گوشیش رمز داره نتونستم کان میگه بیار پیشم من میتونم بازش کنم. برک درباره رابطشون با دوروک باباشون میپرسه که دوروک میگه من که هیچی ولی کان باهاش دعوا کرده برک ازشون میخواد تا درباره مشکلاتشون برن حرف بزنن و سعی کنن حلش کنن تا دیر نشده و با کلی سوال تو ذهنتون تنها بمونین. فردای آن روز کان میره اول به شرکت آکیف و میخواد باهاش حرف بزنه که آکیف همان موقع وارد شرکت میشه و تو لابی به نگهبان ها میگه چرا میزارین هر ننه قمری بیاد اینجا؟ منشی میگه آخه پسرتونه! آکیف میگه من پسری به این اسم ندارم و میخواد کان باهاش حرف بزنه که آکیف قبول نمیکنه و به داخل شرکت میره، کان دست از پا درازتر برمیگرده. تو مدرسه استاد سر کلاس میاد و بهشون میگه امروز یه درس متفاوت باز دارین غلبه کردن به رازهاتون! هرکدومتون برگه ای برمیدارین و به صورت نامحسوس رازی که دارین و نتونستین به کسی بگینو توش مینویسی و به صورت بی نام به طرفتون میدین اون موقع ست که میفهمین چقدر نوشتن بهتون کمک میکنه و سبکشون میکنه! سوزی جا میخوره و ت فکر میره او دوباره با یادآوری صحنه کشته شدن و تصادف قدیر را به خاطر میاره و چشماش پر از اشک میشه کان از حال سوزی میترسه و استرس میگیره که نکنه اون ماجرارو برای عمر بنویسه و بفرسته……
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس