خلاصه داستان قسمت ۱۷۶ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۷۶ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۷۶ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۷۶ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۷۶ سریال ترکی خواهران و برادران

شنگول به همراه آیبیکه و اوگولجان به خانه برمیگردن که بچه ها با دیدن خونه که ملافه هارو جمع کرده میگه خیره! اینجا چخبره؟ شنگول سندو نشون میده و میگه اینجارو خریدم به کمک نباهت خانم آنها خوشحال میشن که اوگولجان با دیدن تخته های زده شده به در خانه عمر اینا میپرسه آسیه اینا چجوری برن تو؟ شنگول میگه قرار نیست برن تو برن هرجا که میخوان بمونن آسیه و اوگولجان سعی میکنن رأی اونو بزنن و از بچه ها طرفداری میکنن که شنگول نظرش عوض نمیشه و میگه برن پیش همون عموشون بمونن. شب آکیف تو خیابون مونده و نمیدونه شبو باید کجا بمونه و تو فکر میره که چیکار کنه. عمر و آسیه با امل تو پارک موندن و دوروک زنگ میزنه که عمر میگه میخوای بهش بگی؟ آسیه میگه نه روم نمیشه بهش بگم تو چه وضعیتیم آسیه جواب میده و چیزی از قضیه نمیگه و بعد از کمی حرف زدن شارژ گوشی تموم میشه. آکیف درمانده شده و به دم در خانه تولگا میره تا اگه میتونه شبو اونجا بمونه و باهاش گرم میگیره اما تولگا میگه نه آقا آکیف جون دیگه من تورو به خونه ام راه نمیدم و از اون آخرین ماجرا که مدرسه را به یکی دیگه فروختی الگوم یخورده تغییر کرد! و بعد از کمی حرف زدن باهمدیگه از اونجا میفرسته که بره. آکیف بنزین ماشینش تموم شده که تو خیابون میمونه و با کلافگی میگه چرا همه بدبختی ها یهو رو سرم تلمبار شد؟! عمر و آسیه باهمدیگه حرف میزنن و از رفتار بد شنگول بهم دیگه میگن. آنها شبو همونجا تو پارک صبح میکنن آسیه به عمر میگه حالا باید کجا بریم؟ عمر میگه نمیدونم. آکیف همونجا تو ماشین خوابیده که یهو از تکون خوردن ماشین از خواب بیدار میشه که میبینه جرثقیل داره ماشینو داره بلند میکنه. آکیف میگه اینجا چخبره؟ منو نمیبینین؟ سپس پلیس میگه زیر تابلو پارک ممنوعه پارک کردین میبریم پارکینگ.

وقتی کارت ماشینو میگیرن با استعلام بهش میگن که ماشین مال خودتم که نیست متعلق به شرکت نبایلاست! آکیف با کلافگی از اونجا میره. شنگول و حلمیه به خونه میرن که میبینن اورهان و گونور اومدن اونجا شنگول با عصبانیت به طرفشون میره و باهاشون دعوا میکنه که گونور بهش میگه ما قصد داریم باهم ازدواج کنیم اوگولجان و آیبیکه با شنیدن این موضوع جا میخورن که اورهان وقتی آیبیکه را تو اون وضعیت میبینه شوکه میشه و میگه چیشده دخترم؟ اما آیبیکه ازش میخواد از اونجا بره. شنگول با عصبانیت بیرونشون میکنه و حالش بد میشه که حلمیه سریعا اونو به بیمارستان میبره دکتر اونجا بهش میگه که حامله ست و ۱۲ هفتشه بچه شنگول حسابی شوکه میشه. عمر و آسیه و امل به طرف رستوران اورهان میرن که میبینن هنوز باز نشده اسماعیل از راه میرسه و میگه کجایین شما؟ عمر میگه شما کجایین؟ من زنگ ردم بهتون خاموش بودین! اسماعیل میگه منم بهتون زنگ زدم خاموش بود خطتون گفتم بیام اینجا بگردم شاید پیداتون کنم! سپس ازشون میخواد تا سوار ماشین بشن که باهم یه جایی برن. اونا سوار ماشین میشن و به طرف به عمارت راهی میشن. اونا از زیبایی و بزرگ بودن عمارت جا میخورن و میگن الان چرا اومدیم اینجا؟ اینجا کجاست؟ اسماعیل میگه اینجا خونه خاله سوگیه همون خونه ای که درباره اش حرف میزد! اونا شوکه میشن که امل میگه یعنی خدمتکارو آشپزی همه چیز داره؟ اسماعیل تایید میکنه. نباهت و آیلا و سوزان باهمدیگه برای اینکه تونستن آکیف را بدبخت کنن رفتن به خوشگذرونی و حسابی خوشحالن. آکیف به پارک رفته و از اینکه همه ی نیمکت ها پره کلافه ست سپس روی زمین میشینه و به خودش میگه ببین چی بودم چی شدم! یه پیرزن از اونجا رد میشه که جلوش پول میندازه و میره آکیف جا میخوره و میگه داری چیکار میکنی؟ و به خودش میاد و میبینه هیچ پولی نداره و تنها پولش همونه و رو زمین میشینه و گریه میکنه.

اسماعیل بهشون میگه خاله سوگی نمیخواست اصلا زنده بمونه وقتی با شما آشنا شد امید به زندگی پیدا کرد و رفته واسه درمان اونم اینجارو برای هدیه به شما داده. انها شوکه میشن که عمر میگه اگه داری شوخی میکنی این موقع صبح اصلا وقتش نیست! اما اسماعیل میگه واقعیته و به داخل میبرتشون تا خونه را بهشون نشون بده. عمر و آسیه و امل از زیبایی خونه شوکه شدن و تمام اتفاق هایی که واسشون افتاده تا به اون روزو به خاطر میارن که چجوری تو اون مرغدونی زندگی میکردن. سه ماه بعد؛ ساعت عمر زنگ میخوره و وقتی از خواب بیدار میشه لباسی انتخاب میکنه و تو استخر در حیاط خونشون میره. آبجی فاتوش همسر اسماعیله که کارهای آشپزخانه را میکنه و میز صبحانه را برایشان چیده. آسیه به عمر میگه بدو حاضرشو دیر نکنیم باید بریم مدرسه تازه امل را هم باید برسونیم به مدرسه. عمر از اسماعیل میپرسه با تدارکات حرف زدی؟ اسماعیل میگه قراره مدیرشون بیاد تا هماهنگی های لازم انجام بشه. شنگول که آیبیکه و اوگولجان را به شهرستانشون فرستاده بود برگشتن و در حال صبحانه خوردنن. شنگول از اوگولجان سراغ عمرو میگیره که میگه خیلی حالشون خوبه آیبیکه میگه بایدم خوب باشه دارن تو قصر زندگی میکنن! شنگول میگه خیلی خونشون بزرگه؟ آیبیکه میگه به قدری که استخر هم داره شنگول گلگی میکنه که چرا سراغی ازش نمیگیرن که اوگولجان و آیبیکه با کلافگی رو برمیگردونن سپس به بهونه مدرسه میرن. حلمیه میاد و به شنگول میگه وقتی فهمیدن که قرار خواهر یا برادر بیاد واسشون چیکار کردن؟ شنگول میگه هنوز هیچی نمیدونن بهشون چیزی نگفتم که نرن بزارن کف دست باباشون…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا