خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۱۸ سریال ترکی بهار
آراز با پدرش حرف میزنه و ازش تشکر میکنه که تیمور میگه واسه چی؟ آراز میگه واسه طرز برخوردت با دوروک تیمور میگه یکم فکر کردم دیدم واقعا باهات خوب رفتار نمیکردم سپس پیشنهاد میده برن ماهیگیری که آراز قبول میکنه. تیمور میبینه بهار با اورن به بیمارستان اومدن که میره میپرسه کجا بودین؟ اورن میگه رفته بودیم هواخوری و میخندن که تیمور از اونجا میره. آنها میبینن که دختر ظریفه خانم به بیمارستان اومد که حسابی خوشحال میشن و بهار میبرتش پیش مادرش. ظریفه با دیدن دخترش حسابی خوشحال میشه و سر از پا نمیشناسه سپس آنها همدیگرو بغل میکنن. بعد از چند دقیقه پیششون میره و میگه که آزاد شده و آنها بیشتر خوشحال میشن و خدا را شکر میکنند. ظریفه خانوم به بهار میگه الان هرچی میخوای میتونی ازم بخوای و بهم بگی امیدوارم که بتونم از پسش بر بیام و این لطفتو جبران کنم بهار فکر میکنه و میگه فکر کنم یه کاری بتونی واسم انجام بدی.
سپس ظریفه طبق گفته بهار به دکتر رها میگه به رنگین زنگ بزنه و بگه که راضی شده برای درمان و میخواد که اونو ببینه رنگین جا میخوره که میخواد اونو ببینه اما قبول میکنه. رنگین وقتی به بیمارستان میره بهار باهاش صحبت میکنه درباره پدرش و میگه وقتی رفتم تو اتاقش فکر کرد تویی بعد بغلم کرد و ازم شروع کرد به معذرت خواهی کردن حتی با اینکه پدر من نبود من سبک شدم و فکر کردم پدر خودمه و حالم خوب شد! و با حرفاش رنگینو متقاعد میکنه که بره پیش پدرش رنگین او ازش تشکر میکنه و قبول میکنه. سپس راهی اتاق پدرش میشه وقتی به اتاق میره پدرش ازش عذرخواهی میکنه و آنها همدیگر را بغل میکنند. رنگین وقتی از اتاق بیرون میاد برادرش باهاش دعوا میکنه و میگه حالا که فهمیدی داره میمیره اومدی این نمایشو انجام دادی که ارث و میراث گیرت بیاد؟ آنها با هم دعوا میکنند که پارلا میاد و از مادرش دفاع میکنه سپس با هم میرن.
تیمور با آراز به ماهیگیری رفتن، تیمور سعی میکنه به پسرش نزدیک بشه و با هم کمی درباره زندگی شخصی و احساسی و کاری صحبت میکنند تیمور دوباره حواسش نیست و پسرشو سرزنش میکنه که آراز ناراحت میشه و میگه یعنی من حتی عرضه این کارم ندارم! سپس از اونجا میره تیمور بابت این کارش ناراحت میشه و ساعتها تنها همان جا میشینه و به دریا زل میزنه. آراز به بیمارستان رفته و سلن را در آغوش میگیره و میگه میدونم منو نمیبخشی ولی الان بهت خیلی احتیاج دارم سلن او را بغل و آرومش میکنه. از طرفی تیمور به خونه رفته و با بهار درد و دل میکنه و میگه که باز دوباره سر پسرم داد زدم و سرزنشش کردم انگاری ناخواسته دارم شبیه پدرم میشم هیچ وقت اینو نمیخواستم و گریه میکنه بهار او را دلداری میده و سعی میکنه آرومش کنه و بعد از رفتن بهار رنگین به تیمور زنگ میزنه و میگه که پدرش فوت کرد. تیمور به بیمارستان میره تا رنگین را آروم کنه و او را در آغوش میگیره دکتر اورن آنها را با هم میبینه و حسابی شوکه میشه….