خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی گلجمال + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای قسمت ۳۷ سریال ترکی گلجمال را قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال گل جمال (Gülcemal) یکی از موردانتظارترین سریالهای جدید ترکی است که با استقبال فوقالعادهای پس از انتشار روبهرو شد. داستان سریال گل جمال حول محور شخصی به همین نام میچرخد. مورات اونلامیش ، ملیس سزن، ادیپ تپلی، نایلای اردونماز ، آتیلا شندیل بیرجه آکالای مروه سوی و… بازیگران اصلی این سریال هستند.
قسمت ۳۷ سریال ترکی گلجمال
بعد از افتادن گلجمال ظفر مدام اسمشو صدا میزنه و گریه میکنه. بعد از ۵ سال، ظفر خواب میبینه کنار دریا نشسته و بچگی گلجمال به طرفش میدود او به طرفش میره. باهمدیگه حرف میزنن و ظفر بهش میگه که بالاخره اومدی پسرم؟ خیلی دلم واست تنگ شده بود! گلجمال میپرسه که منو دوست داری مامان؟ ظفر بهش میگه همیشه دوست داشتم پسرم خیلی دوست دارم ولی هیچوقت نتونستم بهت بگم! ظفر یکدفعه ار خواب میپره و با خوشحالی میره تو سالن و میگه پسرم اومده؟ گل اندام که دخترشو تو بغل داره و با مرت دارن با بچه شون بازی میکنن یهو میبینن که ظفر به اونجا اومده و سراغ پسرشو میگیره گل اندام میگه مامان جون پرواز آرمان شب میشینه الان نمیاد که ظفر میگه آرمان نه گلجمال! اون داره میاد گل اندام ناراحت میشه و میگه که داداشم مرده ۵ ساله پیش اما ظفر باور نمیکنه و میگه اون اومده داره میاد. دوا با پسرش به اسم جمال کنار دریا هستن که به پسرش تیرکمان یاد میده که با اون حرفاشو به باباش بزنه اینجوری میشنوه. سپس با همدیگه به خانه میرن که فیروزه و ابراهیم در حال درست مردن میز صبحانه هستن. همگی با خوشحالی در حال صبحانه خوردن هستن.
دوا نمایشگاه زده و تند تند صبحانه میخوره و میگه من باید برم کلی کار دارم و فیروزه با خودش جمالو میبره به پارک. اونجا یه لحظه تلفنش زنگ میخوره و حواسش پرت میشه که جمال از او دیدش میره و وقتی به خودش میاد میبینه جمال نیست و گم شده او استرس میگیره و با ابراهیم همه جارو میگرده. جمال کنار دریا رفته، گلجمال همانجاست و از کشتی پیاده میشه و میگه چقدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا سپس تو مسیر جمال اونو میبینه و چون عکس پدرشو دیده به طرفش میره و به پاش میچسبه. گلجمال باهاش حرف میزنه و میگه که تو چقدر بانمکی اما هرچی حرف میزنه جمال هیچی نمیگه چون اصلا نمیتونه حرف بزنه و فقط بهش لبخند میزنه و صورتشو ناز میکنه. آنها باهمدیگه میرن صبحانه و آبمیوه میخورن. ابراهیم به دوا خبر داده و وقتی به اونجا اومده با عکسی که ازش داره از همه سوال میکنه. گلجمال به جمال میگه خوب بریم مادرتو پیدا کنیم که حتما خیلی نگرانت شده و سوار ماشین میشن و میرن پیش پلیس. دوا با نشون دادن عکس از صاحب مغازه میپرسه که بچه را دیده یا نه او میگه آره یه کوله هم داشت با یه مرد صبحانه خوردن و رفتن دوا حالش بد میشه و میگه بچمو دزدیدن! پلیس اومده و گزارش دزدی را مینویسه. آرمان و ایپک به خانه برگشتن که ظفر با دیدنش شوکه میشه که درمانش موفق بوده و تونسته رو پاش وایساده و همگی خوشحال میشن و بغلش میکنن….