خلاصه داستان قسمت ۴ سریال رحیل از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴ سریال رحیل را می توانید مطالعه کنید. «رحیل» با شعار «قصهها را مینویسند ولی تاریخ را زندگی میکنند»، روایتی حادثهای ـ عاشقانه در دل تاریخ معاصر است. داستان با پایان دوره قاجاریه و ابتدای روی کار آمدن حکومت پهلوی روایت خواهد شد؛ بازگشت «محا» از سفر کربلا همراه میشود با آگاهی «اصلان» پسر صحافباشی دربار از دسیسهها و توطئههایی که سرنوشت او و محا را، تبدیل به یک منظومه بیپایان میکند. حمیدرضا آذرنگ، ثریا قاسمی، اندیشه فولادوند، نسیم ادبی، هومن برقنورد، کاظم هژیرآزاد، ریحانه رضی، علی عباسیزاده، مریم کاویانی، معصومه عربی، ابتسام بغلانی، غزاله اکرمی، محسن امیری، ستاره دهقانی، هانیه غلامی، مهرداد نیکنام، محسن نقیبیان، شاهو رستمی، فتحالله طاهری و زندهیاد حسام محمودی، از جمله بازیگران این سریال هستند.
قسمت ۴ سریال رحیل
چند ماه قبل اصلان پیش مها بانو میره تا بهش کتابی را بدهد. مها درباره کتابخانه بهش میگه که مثل مملکت آشفته و نابسامان شده سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه من ازم کربلام دیگه بعد از فوت مادرم پای ماندن ندارم. مها درباره یکسری کتاب حرف میزنه که اصلان میگه شنیدیم ولیعهد تمام کتب را میخواد پشت قباله شما بزند مها میگه این کتب برای بیت المال است هرچند خیلی وقته فکر میکنن هر زنی یه بهایی داره! اصلان میخواد بره که قبلش میگه نوشته ای واستون گذاشتم بخوانید مها میگه نوشته را بردارید و بروید بدید به مسئولش تا بعد از طی کردن مراحلش اگه ولیعهد تایید کردن به من میرسد اصلا برمیداره و میخواد بره که میگه روبندتان را تو اندرونی برنداریم چشم نامحرم و ناپاک به داخل اندرونی نفوذ کرده مها جا میخوره که اصلان میگه شفیق کور نیست اینو خیلی وقته فهمیدم ولی جرأت نمیکردم بیام بگم همینو تو نامه نوشته بودم و میره. اصلان را به اداره نظمیه بردن و باهاش برخورد میکنن که این چه اشعار مشکوکیه که تو تماشاخانه میخونه از این به بعد نباید همچین چیزی بخونه وگرنه کلا تماشاخانه را جمع میکنن همان موقع سرگد زمان میاد که مامور بازجویی از اصلان میخواد از اونجا بره
اصلان پشت در وایمیسته و حرفاشونو میشنوه که سرگد زمان به مامور میگه نباید پیگیر کسی که فرار کرده باشن و پرونده اش را باید ببندن مامور اطاعت میکنه و از اونجا میره. مراسم تشییع و بزرگداشت مامور کشته شده برگزار شده که همسر مامور با دیدن سرگد زمان با نفرت بهش نگاه میکنه و یادش میاد که وقتی همسرشو کشت او پشت دیوار بوده و تمام ماجرارو میدونه اما از ترس چیزی نمیتونه بگه. مها به دشت و کوه میزنه که مامورها دنبالش میگردن در آخر مها خودشو نشون میده و بهشون میگه که فهمیده اونا راپورتچی هستن و ازشون میپرسه چرا نوشته های من به دست اداره تفتیش میرسید؟ و ازشون میپرسه رئیسش کیه؟ یکی از مامورها میگه ما نمیدونیم چی میگین خانم اما اون یکی میگه سرگد زمان مها بهشون میگه برگردین به تهران من از کربلا تا تهران با تمام عالمان و بزرگان بین راه ملاقات کردم و خبر دادم بهشون الانم میخوام برم پیش یکسری دیگه مامورها با دیدن فرار کردن اسب ها به طرفشون میرن از طرفی مها سریعا میتازه و میره. شفیق به دباغ خانه ای پناه برده که اصلان پنهانی به اونجا زفته تا ببینه اوضاع از چه قراره.
بعد از چند دقیقه سرگد به اونجا میاد که اصلان اونو میبینه. شفیق میگه من هرجور شده مها را پیدا میکنم و باید ازش بپرسم که کی راپورت منو بهش داده سرگد میگه ولش کن مهم نیست اصلا فکر کن من دادم میخوای چیکار کنی؟ سپس بهش میگه من مها را لازم دارم الان واسم حکم جواهر داره پس خوب بدن و امن بودنش مهمه هروقت کارم باهاش تموم شد میندازمش جلوت همان موقع احساس میکنه کسی رو پشت بومه و تیر هوایی میزنه اصلان سریعا از اونجا فرار میکنه و موفق هم میشه. شفیق با نکبت پیش بیتاج میره اونجا بیتاج میگه تنهایی حرف بزنیم و نکبت را میفرسته بره. بعد از کمی حرف زدن بیتاج با عصبانیت دور حیاط راه میره و تمام کارهایی که شفیق تو اندرونی انجام داده را بهش میگه او به کف دستش نگاه میکنه و میگه من دارم همه چیزو میبینم! شفیق ازش میخواد تا آروم بشه و دیگه چیزی نبینه! تا کسی چیزی نفهمه…..