خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۵۴ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۵۴ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی خواهران و برادران

قدیر در حال درست کردن غذاست. وقتی سر میز شام میشینن عمر ازش میپرسه که صاحب خانه چیزی گفت یا نه؟ قدیر میگه نه تا پولو دید ساکت شد عمر میگه پس بیرون کردنمون عقب افتاد سپس ملیسا به عمر زنگ میزنه که عمر به قدیر میگه ملیسا داره زنگ میزنه داداش با من که کاری نداره قطعا با توعه! قدیر تلفنو جواب میده که ملیسا بهش میگه آماده ای برای آزمون امتحانی؟ قدیر تایید میکنه که ملیسا میگه پس آماده شو که دارم میام اونجا قدیر قبول میکنه. ملیسا به اتاق دوروک میره و میگه من دارم میرم خونه قدیر اینا دوروک میگه گفتی خونه کی میری؟ ملیسا میگه هیچکیو نگفتم چون هرکیو بگم سریع زنگ میزنه اونجا تا آمار بگیره دوروک میپرسه پس چجوری میخوای بری؟ ملیسا میگه قبل از اینکه برم اتاقم گفتم میخوام بخوابم یواشکی میخوام برم فقط تو حواست هست دیگه؟ دوروک تایید میکنه. تولگا پیش برک هستش که ازش میپرسه راستی اون تئاتر چیشد؟ خیلی دوست دارم بدونم، برک میگه قراره فردا با لباسو دکور تمرین کنیم خیلی هیجان دارم! تولگا میگه واقعا خیلی دوست دارم ببینم چی میشه و ازش میپرسه وسایل کجاست که از نزدیک ببینه برک میگه تو مدرسه ست اینجا نیست. نباهت میره اتاق دوروک و میگه میخواستم برم به ملیسا سر بزنم گفتم قبلش به تو هم یه سر بزنم دوروک جا میخوره و میگه چرا؟ نرو مادر من! نباهت دلیلشو میپرسه که دوروک به دروغ میگه امروز ملیسا با چشم خودش دید که قدیر با یه نفر دیگه وارد رابطه شده اونم خیلی ناراحت شد همشو ریخت تو خودش و اگه میخواد تنها باشه باید به تصمیمش احترام بزاریم و مزاحمش نشیم! نباهت قبول میکنه و میگه میدونم چه حالی الان داره دخترم آخه خیلی احساساتیه! اینجوری نمیتونم قبل خوابیدن میرم حتما بهش یه سر میزنم خیالم راحت میشه و میره. دوروک سریعا به ملیسا زنگ میزنه و میگه که مامان هر لحظه امکان داره بیاد تو اتاقت با همون تاکسی که رفتی برگرد ملیسا قبول میکنه.

ملیسا که تازه پیش قدیر رسیده بود بهش ماجرارو میگه و عذرخواهی میکنه قدیر میگه اشکالی نداره من خودم تست میزنم تو برو، بعد از رفتن ملیسا قدیر پیش خواهر و برادرش برمیگرده و بهشون میگه بهم کمک میکنین؟ انها میخندن و عمر میگه برو کاغذ و مداد بیار تا باهم حل کنیم. فردای آن روز همگی به مدرسه میرن و برای اجری نمایش حسابی هیجان زده هستن. آیبیکه لباس پرنسسش را در خانه میپوشه و شنگول با دیدنش قربون صدقه اش میره وقتی اوگولجان که نقش درخت را دارد لباسش را میپوشه آنها از دیدنش خنده شان میگیرد. تولگا با لباسی سر تا پا مشکی به مدرسه میره سپس به طرف وسایل تئاتر رفته و اسلحه اسباب بازی را با واقعی جا به جا می کند. برک او را میبینه و پیشش میره و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ تولگا میگه اومدم به نمایشت یه رنگ و بو واقعی ببخشم برک میگه یعنی چی نفهمیدم! تولگا میگه فکر کن عمر واقعا دوروک را بکشه خیلی باحال میشه نه؟ برک حسابی میترسه و میگه تو چیکار کردی؟ پاک عقلتو از دست دادی؟ و میخواد بره اسلحه را جا به جا کنه که تولگا جلوشو میگیره و با چوب تو سرش میزنه سپس از انبار بیرون میاد و در را به رویش قفل میکند و میره. نمایش کم کم داره شروع میشه واسه تمرین که استاد هرچی به برک زنگ میزنه میبینه جواب نمیده اوگولجان میگه من از همه ی ماجرای نمایش خبر دارم میخواین من جلو ببرم؟ استاد قبول میکنه. نمایش شروع میشه. برک وقتی به هوش میاد خودشو تو انبار میبینه که گیر افتاده او که حسابی حالش داغونه و تلو تلو میخوره و به در می زنه و میگه من اینجا گیر کردم. یکی از خدمه از اونجا در حال رد شدن است که با شنیدن صداش میره پیشش و میگه در قفله وایسا برم کلید بیارم.

او پیش اورهان میره و ازش کلید یدک را میخواد اورهان میگه تو برو من خودم میرم باز میکنم. اورهان وقتی به انبار میرسه با دیدن برک که اونجا افتاده صداش میزنه و میگه چیشده پسرم؟ از سرت داره خون میاد! برک میگه تولگا اسلحه اسباب بازیو با واقعی عوض کرده اگه جلوشو نگیری دوروک میمیره اورهان حسابی جا میخوره و میگه چی میگی پسرم؟ برک میگه برو جلوشونو بگیر. اورهان به طرف سالن تئاتر می دود. نمایش در حال اجراست و به قسمتی میرسه که عمر باید به طرف دوروک اسلحه بگیره و اونو بکشه ملیسا منتظره تا در زمان مناسب صدای شلیک گلوله را پخش کند. اورهان به موقع میرسه و میگه نه عمر پسرم و میخواد اسلحه را بگیره که تیر به شکم اورهان میخوره و او روی زمین می افتد. همگی شوکه شدن و نمیدونن چه اتفاقی افتاده. وقتی خون را میبینن متوجه میشن که اسلحه واقعی بوده همگی دورش جمع میشن و با ترس و گریه میپرسن اینجا چخبره؟ مدیر مدرسه سریَ به آمبولانس زنگ میزنه. اورهان به بیمارستان منتقل میشه و سریعا وارد اتاق عمل می شود. همگی پشت در اتاق عمل منتظرن تا خبری ازش بشه آکیف به اونجا میاد و با دیدن پسرش که حالش خوبه خداروشکر میکنه و با مدیر مدرسه دعوا میکنه که چطوری یه نفر اسلحه آورده تو مدرسه؟ بعد از چند دقیقه دکتر بیرون میاد و میگه خطر جانی رفع شده خداروشکر ولی گلوله به نخاع آسیب زده و پاهاشو حس نمیکنه یخورده بگذره و رو به بهبودی بره باید فیزیوتراپی را شروع کنه تا ببینیم چی پیش میاد. همگی از شنیدن این حرف شوکه میشن و شنگول در آغوش پسرش گریه میکنه و فریاد میزنه…….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا