خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۶۸ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۶۸ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی خواهران و برادران

سوزان در حال عکس کرفتن از لباس هایش هست که هاریکا میگه داری چیکار میکنی مامان؟ جایی دعوتی؟ سوران میگه نه دارم لباس هایی که دیگه نمی پوشمو آنلاین بفروشم تا با پولش اجاره خونه رو بدم هاریکا جا میخوره و میگه چی؟ یعنی پول اینجارو نداریم؟ و عصبی میشه سپس بعد از کمی حرف زدن میره چندتا از لباس های خودشو میاره و میگه اینارم بفروش سوزان میگه چیشده؟ میخوای کمک کنی بهم؟ هاریکا میگه میخوام با پولش برم لباس جدید بگیرم واسه تولد سوزی اجاره خونه به من چه ربطی داره! سوزی میگه واقعا درک نمیکنم این رفتارتو! هاریکا با کلافگی میگه خوب نکن! و میره. همه پشت در اتاق عمل ایستادن و منتظر خبری از دکتر هستن. شنگول درباره اظهاراتی که دادن میپرسه که قدیر میگه رفتم گفتم احتمال داره کار صاحب کار خواهر جمیله باشه چون اون سری که رفتم پیششون تا سراغ ییلدیز بگیرم گفتن ازشون طلبکارم و هرجور که شده پیداشون میکنه شنگول میگه یعنی همه ی اینا زیر سر اون بوده؟ و غصه میخوره سپس با عصبانیت به قدیر میگه ببین قدیر همش تقصیر توعه! که هرکیو پیدا میکنی میاری تو خونه! چرا دلت برای همه میسوزه؟ قدیر میگه من فقط نمیخواستم یه دختر که زخمی شده تو خیابان بمونه! شنگول میگه به ما چه؟ واسه چی دلت برای همه میسوزه؟ پس کی دلش به حال ما بسوزه؟ او با عصبانیت تهدیدش میکنه و میگه برو دعا کن که اوگولجانم به هوش بیاد و اتفاقی واسش نیوفته وگرنه هر بلایی سرت بیارم مقصر خودتی! آسیه میگه چرا اینجوری میگی زن عمو؟ مگه داداشم میدونسته که اینجوری میشه؟ اگه دنبال مقصری اون منم چون جمیله دوست من بود و به هوای من اومد خونمون! شنگول میگه نه مقصر تو نیستی این ساده لوحی و دل سوزی ماست و گریه میکنه. اورهان و عمر به اونجا میان و میگن چیشده؟ چرا انقدر پریشونین؟ چیزی شده؟

آیبیکه میگه نه یکدفعه حال اوگولجان بد میشه و دکتر و پرستارها به اتاقش میرن. آنها با استرس از پشت شیشه نگاه میکنن و میبینن که علائم حیاتی اوگولجان رفته و حسابی میترسن و با گریه اوگولجان را صدا میزنن و ازش میخوان تا طاقت بیاره و برگرده. دکتر شوک زدن را شروع میکنه و همگی با گریه دعا میکنن، اوگولجان در خیالش میبیند که پیش عمو و زن عمویش رفته که آنها ازش میخوان برگرده به خانه چون پدر و مادرش خیلی نگرانشن! اوگولجان به زندگی برمیگرده و همه ی اونا خوشحال میشن. راننده در حال رسوندن کان به مدرسه است. وقتی میرسه سوزی با دیدن کان حسابی ازش خوشش میاد و میگه عشق در نگاه اول! او بعد از حرف زدن با کان وقتی میفهمه که میخواد اونجا ثبت نام کنه خیلی خوشحال میشه. ملیسا از کافه مدرسه به قدیر زنگ میزنه و متوجه میشه که اوگولجان به هوش اومده و به بهش منتقل شده به خاطر همین حسابی خوشحال میسه و به مظلوم هم خبر میده. همگی به اتاق اوگولجان رفتن و سر به سرش میزارن. آیبیکه میگه ببین بازم نشد از دستت راحت بشم! اوگولجان از غذاهایی که دلس میخواد به شنگول میگه تا واسش آماده کنه. کان همراه خانواده آکیف سر میز نشستن و نباهت به آکیف میگه من یه فکری کردم! به جای اینکه دنبال خوابگاه باشیم یکی از خانه هایی که مبله ست و آماده هستش را بگو همونجا بمونه آکیف میگه فکر خیلی خوبیه. موقع رفتنش کان پیشش میره و میگه میدونی که باید چیکار کنی نه؟ من از اینجا برم اولین کاری که میکنم به خانواده ات از جمله نبوش میگم! بچه های آکیف میان که آنها مجبور میشن که سریعا بحث را پایان بدن. جمیله به خاطر مرگ خواهرش حالش حسابی بهم ریخته و چیزی نمیخوره قدیر که به ملاقاتش رفته به زور ازش میخواد تا یخورده غذا بخوره.

او واسش تعریف میکنه که حق داره درکت میکنم! وقتی پدر و مادرمون فوت کرد ما هم چند روزی اصلا نمیتونستیم غذا بخوریم ولی به یک نقطه ای رسیدیم که گفتیم زندگی جریان داره! کان با دوروک و ملیسا به مدرسه میرن که تولگا پیششون میره. تولگا با کان وارد مدرسه میشه و با نشان دادن آسیه اینا و بهش میگه اونایی که میبینه گروه پاپتیا هستن! سپس آسیه را نشون میده و میگه اونم کسیه که دوروک ازش آویزون شده! کان با دیدن آسیه حس خوبی نسبت بهش پیدا میکنه. تو کلاس استاد کان را باهاشون آشنا میکنه و درباره یه رمان باهاشون حرف میزنه که آسیه و کان باهمدیگه درباره اون کتاب بحث میکنن تولگا به دوروک میگه بهتره از این به بعد کتاب بخونی وگرنه کان قاپ آسیه را میدزده! دوروک از کان حرصش میگیره.تو کافه مدرسه سوزی به تالیا و هاریکا میگه بریم شناسا بخوریم بعدش بریم خرید لباس؟ هاریکا میگه نه من میل ندارم خودتون برین! او بعد از رفتن آنها یواشکی از تو کیفش نون برمیداره و میخوره که اوگولجان اونو میبینه و پیشش میره و کیک و چایی که خریده را بهش میده و میگه بخوره هاریکا قبول نمیکنه که اوگولجان بهش میگه من میدونم اومدین دوتا کوچه پایینی ما زندگی میکنین بهتره الکی نقش بازی نکنی و خودت باشی! هاریکا اول انکار میکنه اما بعدش ناچارا قبول میکنه حرفاشو سپس ازش میخواد تا کسی چیزی نفهمه اوگولجان تایید میکنه و میگه به شرطی که کیکو قبول کنی هاریکا میگه باشه و گونه اش را می بوسد و میره. صباحت برای شنگول چندتا کار سراغ داره که شنگول میگه هنوز دستم خوب نشده نمیتونم برم همان موقع آیبیکه و آسیه از راه میرسن و با فهمیدن ماجرا میگن ما میریم شنگول قبول میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا