خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی خواهران و برادران
خواهرها و برادر قدیر با مظلوم تو خانه نشستن. مظلوم دفتر قدیر را میبینه و میگه همه چیزو می نوشت همش به من میگفت تو هم بنویس من میگفتم داداش من تو ذهنم میمونه میخندید و میگفت انگاری من فقط اینجوریم! سپس شروع میکنن به خوندن وقتی به یه صفحه میرسن با عمر میزنن زیر گریه. آسیه با گریه میگه چی نوشته؟ عمر میخونه یه جفت کفش نو و خوشگل واسه آسیه، یه کاپشن درست و حسابی واسه عمر، خونه اسباب بازی امل را هم فراموش نکن که باید درست کنی! سپس گریه میکنن که سوزان با هاریکا به اونجا میرن و سوزان عمر را بغل میکن و تسلیت میگه هاریکا میخواد دست رو شونه اش بزاره اما منصرف میشه و با چشمانی قرمز و پر از اشک بهش تسلیت میگه شنگول میاد و میگه بچه ها بیاین بیرون اومدن بهتون تسلیت بگن. ملیسا یکدفعه بدون فکر کردن از خانه بیرون میزنه و پا برهنه و با همون حال تو کوچه مدام به خودش میگه باید بهسون بگم اونا حق دارن که بدونن و به راهش ادامه میده کان متوجه میشه و به نباهت و آکیف میگه که ملیسا نیست آنها دنبالش میگردن، آکیف او را تو کوچه میبینه و جلوشو میگیره. وقتی میفهمه که میخواد بره خانه عمر اینا و بگه همه چیزو و معذرت خواهی کنه سپس پیش پلیس بره سوار ماشینش میکنه و به نباهت میگه لباساتو جمع کن چند وقتی برین یه شهر دیگه تا حالش بهتر بشه نباهت قبول میکنه. عمر و اوگولجان برای غسل دادن قدیر به سردخانه رفتن مراسم تشییع قدیر شروع میشه آسیه داد میزنه و میگه نه داداشمو نبرین، بدون قدیر نمیتونم! او با شدت گریه میکنه عمر با گریه زیر تابوت را میگیره و میرن به سمت قبرستون. یکی یکی میان و روی قدیر خاک میریزن و او را دفن میکنن. بعد از مراسم خاکسپاری همه یکی یکی میرن و عمر و آسیه سر خاک مینشینند و شروع میکنن به گریه کردن و داداششونو صدا زدن و یاد خاطرات خودشون با قدیر می افتند.
یه هفته بعد؛ آسیه تو مسیر رو نیمکت میشینه و به صفحه شخصی قدیر تو پیامرسان پیام صوتی میفرسته و میگه هنوز خوب نشدم داداش هنوزم حالم خوب نیست! بعضی وقتا حتی نمیتونم نفس بکشم! عمر هر روز میره پلیس و میخواد هرجور که شده بفهمه او تصادف چجوری بوده و تمام تلاششو میکنه تا اون بیشرفو پیدا کنه. میره با اوگولجان اعلامیه میچسباند همه جا تا یکی بالاخره پیدا بشه تا بگه اونجا بوده و دیده که چی شده! جمیله همونجایی که میخواسته را پیدا کرده داره از پیشمون میره. یه دختره ست به اسم جانان که قراره بره اونجا پیشش بمونه امل هم خوب نشده هنوز، یعنی بهتر شده دیگه گریه نمیکنه ولی اصلا از ما جدا نمیشه! و زل میزنه با ما چشمم برنمیداره! سپس از دلتنگیش بهش میگه سپس پیام صوتی را مثل پیام های دیگه اش واسش میفرسته و گریه میکنه. آسیه به طرف خانه راهی میشه که امل با دیدنش باهاش قهر میکنه که چرا بدون اون رفته و اونو تنها گذاشته! آسیه میگه رفتم سریع نون بگیرم و بیام! سپس بهش قول میده که دیگه تکرار نکنه. سپس از پولی که مونده به عمر میده و میگه و فقط همین مونده تازه برای بخاری هم هیزم باید بگیریم، ۳۰۰ هم برای اجاره و ۱۰۰ هم واسه قبض باید به زن عمو شنگول بدیم! سپس با کلافگی میگه وای داداش چجوری از پس این همه خرج برمیومد و دم نمیزد! من دارم گیج میشم! عمر یادآوری میکنه که حقوق کار اونم هست. وقتی میخوان برن مدرسه امل گیر میده که نمیمون تنها اونجا و باهاش مدرسه میاد آنها در آخر قبول میکنن آسیه میره تا از شنگول بپرسه خونه هست یا نه اما میشنوه که با اورهان سر اینکه به ما میخواد پول بده دعواش شده آیبیکه از راه میرسه و باهم به داخل میرن. موقع رفتن اورهان میخواد پول بده که آسیه قبول نمیکنه.
آکیف و دوروک با پرواز به خانه برگشتن که میبینن کان خودش صبحانه درست کرده آکیف سراغ خدمتکار را میگیره که کان میگه چند روزی مرخصی میخواست گفتم بره خودم به کارها میرسم دوروک میگه آهان دیگه تو این کارها هم دخالت میکنی! سپس دوروک میگه من صبحانه نمیخورم میرم به مدرسه برسم. آسیه و عمر با امل به مدرسه میرن و همه بهشون تسلیت میگن. تولگا آنها را میبینه و میگه عمر کوچولو! تسلیت میگم میدونم باور نمیکنی که ناراحت شدم ولی برادر خیلی خوبی داشتی سپس بعد از کمی حرف زدن از اونجا، دوروک به اونجا میاد که آسیه میگه رسیدی؟ فک کردم زنگ اول نمیرسی بیای! دوروک میگه آره اگه تاخیر داشت که معلوم نبود کی میرسیدم! سپس رو به امل میگه پرنسس خانم تو اینجا چیکار میکین؟ آسیه میگه که نمیتونه مارو تنها بزاره دوروک میگه هنوزم؟! سپس کش نمیده ماجرارو. آنها حال ملیسارو میپرسن که دوروک میگه اصلا خوب نیست مثل ربات شده با زندگی قهره اصلا حرف نمیزنه! سپس به طرف کلاس میرن….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس