داستان کامل قسمت ۲۳ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت 23 سریال 250 قسمتی برف بی صدا می بارد

سیمین با احمد و کیانی صحبت می کند اما احمد که تمام فکرش پیش سعید است هیچی از حرف هایشان نمی فهمد و حبیب به تنهایی چک ها را از خسروی تاجر دروغی می گیرد.
آن ها پسته ها را به یک انبار که از قبل آماده کرده اند می برند.
مادر حبیب در خانه به نگار غذا می دهد و با او حرف می زند که نرگس به کنارشان می رود و درباره کار حبیب ازش سوال می پرسد و اما مادرش چیزی زیادی بهش نمی گوید و اصرار دارد که به حبیب کاری نداشته باشد.
منصور دوست حبیب در عکاسی کار می کند که بعد از راه انداختن مشتری نرگس به آن جا می رود و می گوید پایین برود.
نرگس به منصور می گوید که چرا هیچکاری نمی کند و منصور از او می خواهد که حبیب را ول کند و پیگیر کارهایش نشود.
هر چه منصور او را نرگس جان صدا می کند او رو ترش می کند و می گوید بهتر است فعلا نرگس خانم صدایش کند و می رود.
احمد با حال گرفته حقوق بچه ها را بهشان می دهد و می گوید فعلا به خانه بروید تا خبرتون کنم و در حال حاضر کار تعطیل است.
احمد و امروز در شرکت درباره تعطیلی شرکت حرف می زنند و امروز هم دلش به رونق گرفتن دوباره شرکت نیست و از تصمیم های سیمین دلگیر است.
امروز فکر می کند که دیگر باید دنبال کار بگردد و ۹۹٪ دعوا های خانگی سر پول و ریاست است.
کیانی به شرکت می رود که امروز از اتاقشان بیرون می رود و شروع به صحبت می کند و سعی می کند با زبون بازی احمد را خر کند اما احمد این حرف ها حالیش نمی شود و باز هم با کیانی بحث می کند و بهش می گوید قصد داشته که از آب گل‌ آلود ماهی بگیرد و باز هم علت آمدن دایی اش در روز تصادف را می پرسد که باز هم با دروغ هایش حرف می زند که احمد کلید ها را می گیرد و بیرونش می کند.
حبیب بعد از آن که از شرکت بیرون می آید به کیوسک تلفن می رود و با خانه حاجی تماس می گیرد و می خواهد با سیمین حرف بزند که سهیلا می گوید او خانه نیست…
منصور از دور او را تعقیب می کند تا سر از کارش دربیاورد.
نگار در حیاط خانه با پر تشک ها بازی می کند که نرگس باز هم درباره حبیب ازش سوال می پرسد که مادرش بهش می پرد و نرگس با اطمینان می گوید که او دارد گند جدیدی بالا می آورد و از اتاق بیرون می رود که صدای حبیب را می شنود که مشغول صحبت با تلفن است.
از حرف هایش می فهمد که با کسی قرار گذاشته و با تمام شدن حرف هایش سریع‌می رود.
نسرین در خانه طلا هایش را بیرون آورده که سیمین به کنارش می رود و طلب‌ پول می کند و با هم شروع بحث می کنند و سیمین می گوید از یک ریال پول خودش و بچه ها نمی گذرد.
سهیلا با بچه ها و امروز بازی می کند که سیمین پگاه و دانیال را صدا می کند تا به خانه بروند.
امروز باز هم در حیاط نشسته است و با ضبط صوتش صدایش را جمع می کند و به نظر می آید که با حاجی حرف می زند.
همه در خانه منتظر آمدن حبیب هستند تا دور هم کباب بخورند، حبیب در خانه با نرگس حرف می زند و منتظر جواب او به منصور است که نرگس هر چه تلاش می کند سر از کارش دربیاورد موفق نمی شود.
حبیب میابل پدرش نشسته است و با او حرف می زند و غذا بهش می دهد. سیمین و حبیب با هم به رستوران رفته اند و منصور از آن ها عکس می گیرد. نسرین هم با غذا به شرکت رفته است و درباره پول و شرکت حرف می زنند و نهار می خورند.
حبیب درباره شرکت حرف می زند و بحث فروش خانه را به میان می کشد که فکر سیمین باز هم مشغول می شود.
نسرین فکر می کنه احمد برای بدمزه بودن غذاست که نمی خوره و شروع به شوخی می کند تا حال و هوایش را عوض کند. نسرین از اممد می خواهد که باهاش حرف بزند تا بتواند همراهی اش کند.
احمد به او می گوید که پلاک سعید را برایش آورده اند اما نسرین باور نمی کند و می گوید هنوز هیچی معلوم نیست و مطمئن است که سعید بر می گردد.
احمد می گوید آخر هفته مراسم دوست سعید است و مادرش را به آن جا می برد تا خودش همه چیز را بفهمد.
عمه گوهر در اتاق سعید وسایل او را زیر و رو و تمیز می کند که احمد از راه می رسد و بهش می گوید که دوست صمیمی سعید در جبهه شهید شده و می خواهد به او بفهماند که سعید نیز شهید شده اما گوهر خانم فقط می رود.
با رفتن مادرش احمد در خاطرات کودکی اش با سعید غرق می شود.
مادرش برای شام صدایش می کند و می رود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا