داستان کامل قسمت ۲۸ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین مشغول انتخاب لباس است که نسرین به اتاقش می رود تا همراهیش کند و با هم خاطرات کودکی شان را مرور می کنند و نسرین با حرف هایش سعی می کند به سیمین نزدیک شود و با هم خواهرانه حرف می زنند.
سیمین از انتظاری که به آمدن شهاب داشته و از ذوق نامه های او می گوید و نسرین بهش قول می دهد که فردا براش سنگ تموم بگذارد و مادری که در حقش کرده را جبران کند.
حیاط خانه حاج عطا را چراغونی کرده اند و سیمین با لباس عروس در حیاط راه می رود و آرش را مقابل خودش می بیند که مادرش صدایش می کند و او هر دو آن ها را در تراس خانه می بیند و بهش مبارک باد می گویند و همه این ها تنها تصورات سیمین هستند.
سهیلا در خانه مشغول کار است که سیمین پایین می آید و با هم درباره کار هایشان حرف می زنند که تلفن خانه زنگ می زند و کیانی آن طرف خط کار را بهانه می کند و سیمین را به بیرون می کشاند.
کیانی سر کوچه منتظر سیمین است و با آمدنش درباره کار های تفکیک سند صحبت می کنند و از دور نرگس خواهر حبیب آن ها را می بیند که با هم حرف می زنند.
سیمین به حبیب می گوید که شهاب به ایران برگشته و این روز ها وقت انجام هیچ کاری را ندارد.
با رفتن حبیب نرگس تاکسی را نگه می دارد و به در خانه حاج عطا می رود و گذشته ای که با پدرش و حبیب به آن جا رفته بودند را به خاطر می آورد و بدون قدمی جلوتر رفتن می رود.
نسرین و سهیلا با هم حرف می زنند و درباره سیمین و شهاب صحبت می کنند که سیمین از راه می رسد و حرف هایشان نصفه نیمه می ماند.
شهاب از راه می رسد و که پیش پایش احمد نیز رفته و امروز با حرف هایش شهاب و احمد را به داخل بدرقه می کند.
احمد و نسرین، شهاب و سیمین را تنها می گذارند تا کمی با هم خلوت کنند و نسرین از احمد می خواهد که هیچ حرفی درباره رفتن بچه ها با سیمین را نزنند.
شهاب سوغاتی سیمین را به او می دهد و می گوید چیز های دیگری برای بچه ها نیز خریده است که قابل آن ها را ندارد.
سهیلا با شنیدن این حرف می گوید بچه ها را صدا می کنم تا بیان و از آقای دکتر تشکر کنند که با صدای یهویی او هر دو آن ها جا می خورند و سهیلا با کلی ادا اطوار می رود.
همه دور هم نشسته اند و سهیلا با بچه ها بازی می کند.
احمد درباره کار و بار حرف می زنند که سهیلا میان حرف هایشان می پرد و حرف رفتن بچه ها را به میان می کشد که نسرین او را به آشپزخانه می برد و سیمین به کنارشان می رود و می گوید حق ندارد که دیگر کنار آن ها برود و می رود.
نرگس مادرش را درباره پنهان کاری او سوال می پرسد و از اتفاقاتی که امروز افتاده برای مادرش می گوید که حسابی نگران می شود، اما با آمدن حبیب سکوت می کنند که متوجه چیزی نشود اما هیچ کدام از آن ها جواب سلامش را نمی دهند و ازش حساب می کشند که حبیب جواب نمی دهد و نرگس به داخل خانه می رود. حبیب به دنبالش می رود اما نرگس می گوید بهت اجازه نمی دهم که هر غلطی دوست داری انجام بدی.
حبیب اشتباهات خواهرش را تو روش می زند و می گوید توام گذشته درست حسابی نداری و اگر به فضولی هایش ادامه دهد، همه چیز را به منصور و مادرش می گوید.
نرگس به او می گوید نمی خوام توام راهی رو بری که من آخرش ایستادم که حبیب بی هیچ حرفی به اتاقش می رود.
مادر حبیب در میان ملافه ها در حیاط نشسته است و گریه می کند.
بعد از مهمانی، سیمین و نسرین و احمد، شهاب را تا دم در بدرقه می کنند و به داخل می روند.
روز بعد بلور به شهرشان می رود و نسرین بهش تاکید می کند که بیشتر از یه هفته نماند و برگردد.
سهیلا بچه ها را سرگرم برنامه کودک می کند و به دانشگاه می رود.
پگاه که گشنه اش شده، سیمین را بیدار می کند تا برایشان صبحانه آماده کند.
سیمین در خانه می چرخد و می فهمد که کسی خونه نیست و تصمیم می گیرد آن ها را به عالیه خانم بسپارد که در میان راه شهاب می بینتشان و همه با هم می روند.