داستان کامل قسمت ۳۲ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

سهیلا به همراه دوستش سر ساختمانی که داداش دوستش می سازد، رفته است و درباره سرمایه گذاری با هم حرف می زنند.
نرگس و مادرش در آشپزخانه مرغ پاک می کنند و با حبیب حرف می زنند. نرگس به حبیب می گوید که دختر حاجی یا همان سیمین امروز با نامزدش برای بلیط گرفتن به دفتر مرکزی آمده بودند و بدون بلیط با دعوا با هم رفتند.
حبیب به خواهرش می گوید که او کاری با خانواده شکیبا ندارد و می خواهد فقط حقشان را بگیرد.
شهاب به مادرش می گوید که او کلی فکر کرده است و با حرف هایش موافق است و فقط فکر می کند بهتر است بچه ها را با خودشان ببرد و وقتی سیمین دید که نمی تواند آن ها را نگه دارد بچه ها به ایران بر می گردند.
سهیلا به نسرین می گوید بهتر است که خانه را بفروشند و هر کسی برای خودش به صورت مستقل خونه بخرد و برای خودشان زندگی کنند که نسرین می گوید حتما این حرف ها را سیمین زده است و سهیلا قسم می خورد که این طور نیست.
سیمین در اتاقش گریه می کند و با بچه ها سنگ هایش را وا می کند و قول می دهد که زود به زود به ایران برگردد و آن ها را ببیند.
سیمین سراسیمه از اتاقش بیرون می آید و به خانه عالیه خانم می رود تا دوربین عکاسی اش را قرض بگیرد و کلی از بچه ها عکس می گیرد و با هم می خندند.
روز بعد سیمین به دفتر وکیلش می رود و می گوید که می خواهد همه کار هایی که تا الان انجام داده اند را متوقف کنند که آقای کیانی به آن جا می رود و تظاهر می کند که آن جا کار می کند و از زیر زبون سیمین حرف می کشد و او می گوید که قرار است هفته دیگر بعد از عقد با همسرم به فرانسه برویم که حبیب با شنیدن این حرف حسابی حالش خراب می شود و او بعد از تمام شدن حرف هایش می رود و هر چه حبیب اصرار می کند که تا جایی ببرتش قبول نمی کند.
شب هنگام سیمین به اتاق پدرش رفته است و پشت میز او برایش نامه می نویسد و عکس های بچگی را نگاه می کند.
مولایی به احمد می گوید که هر چه به خسروی زنگ می زند جواب نمی دهد و شماره ای از خونه اش را ندارد اما احمد خوشبین است و می گوید فردا تماس بگیرد.
تعدادی از آزاده ها برگشته اند و گوهر خانم نیز منتظر سعید است و از یکی از آن خبر سعید را می گیرد که می گوید او را ندیده است و اما قرار است که همه را برگردانند.
عمه گوهر به خانه برادرش زنگ می زند و خبر می دهد که چه اتفاقی افتاده و سهیلا به نسرین می گوید که اگر برنگردد چی و نسرین که از حال دل خواهرش خبر دارد بهش قول می دهد که سعید بر می گردد.
سیمین لباس پوشیده است و نسرین بچه ها را بیرون می برد که فرنگ خانم تنها به آن جا می رود و سهیلا، سیمین را صدا می کند و سیمین با یک سینی چای به کنارش می رود و می گوید بچه ها و عمه به زودی بر می گردند و سراغ شهاب را می گیرد.
فرنگ خانم شروع به حرف زدن می کند و می گوید شهاب مثل دایی اش عاشق شده و هیچ منطقی را قبول نمی کند، سیمین شوکه شده به او نگاه می کند و می خواهد که واضح حرف بزند.
مادر شهاب به او می گوید که نمی خواهد این وصلت سر بگیرد و حتما نباید این اتفاق بیافتد که این همه مشکل بر سر راهشان قرار می گیرد.
سیمین حرفی نمی زند و تصمیم دارد که شهاب بیاید و با هم حرف بزنند و از او می خواهد که حرف آخرش را بزند که فرنگ خانم می گوید قطعا برای او یار و همراه بهتری پیدا می شود و شهاب هم زن سازگار تری پیدا می کند و می رود.
مادر شهاب دم در به نسرین و عمه گوهر و احمد بر می خورد و نسرین و عمه اصرار می کنند که با هم به داخل بروند و او می گوید که همه حرف هایش را به سیمین زده است و همه چیز تمام شده که نسرین شروع به بحث کردن با او می کند و عمه اش ازش می خواهد که به داخل برود تا با فرنگ خانم رک و بی پرده حرف بزند.
فرنگ خانم به عمه گوهر می گوید که آن ها هیچ ربط و سنخیتی به هم ندارند و عمه گوهر بهش می گوید شما هنوز پسرتان را بچه فرض می کنید و برایش تصمیم می گیرید و من برای شما و پسرتان آرزوی خوشبختی می کنم…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا