داستان کامل قسمت ۳۵ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

منصور پکر در خانه اش نشسته و بعد از مدتی به آسپزخانه می رود تا غذایش را گرم کند و بخورد اما دائم تو فکر نرگس و حرف هایش با او است و خاطرات گذشته را مرور می کند.
احمد به در مسیر کرمانشاه است به یک رستوران میان راهی می رود تا چیزی بخورد که یه عالمه سرباز را آن جا می بیند و در میان آن ها به دنبال برادرش است و هر کدام از آن ها را مدتی خیره تماشا می کند.
با روشن شدن هوا احمد به دفتر خسروی می رود تا ببینتش که می گویند از آن جا رفته و خبری ازش نیست.
احمد با چهره ای در هم از آن جا بیرون می آید و در محل به دنبال آشنا می گردد تا خبری از خسروی پیدا کند، آقایی بدش را می گوید و بعد از خالی کردن دل احمد ادامه می دهد که خبری ندارد و می رود.
احمد با نسرین تماس می گیرد و از وضعیتش در کرمانشاه و نبود خسروی می گوید و نسرین هم فروش طلاهایش را با او در میان می گذارد و بعد از بیمارستان یک راست به طلا فروشی و بعد از آن به بانک می رود و با برداشتن تمام پول هایش به شرکت می رود و به مولایی می گوید که آن ها را به حساب خواهرش که با آن چک داده واریز کند و موعد چک بعدی را می پرسد.
سهیلا به ساختمان برادر دوستش ناهید رفته و قضیه منتفی شدن فروش خانه می گوید و می خواهد که او فکر بدی درباره اش نکند…
برادر دوستش می گوید که او هم وضعیتی مثل خودش داشته و مادرش برایش شرط گذاشته تا ازدواج نکند پولی بهش نمی دهد و چندی بعد ناهید نیز از راه می رسد.
احمد به یک ساختمان نیمه کاره رفته سراغ خسروی را از یک کارگر می گیرد اما او می گوید که آقایی تا چند ماه پیش این جا می آمد اما خیلی وقت است ازش خبری نیست…
احمد به هر جایی که فکر می کند سر می زند اما چیزی دستش را نمی گیرد…
ناهید به برادرش شک می کند و فکر می کند که نکنه بهش پیشنهاد داده اما او می گوید هنوز کاری نکردم اما ازش خوشم اومده و عاشقش شدم…
ناهید نگران رابطه سهیلا و پسر عمه اش سعید است اما برادرش اهمیتی نمی دهد و ازش می خواهد که برایش خواهری کند.
سیمین می خواهد دانیال را پوشک کند اما دانیال زیربار نمی رود و از جایش بلند نمی شود که نسرین با اسم دکتر می ترساندش و ازش قول می گیرد که هر وقت شماره یک داشت به دستشویی برود.
نسرین به سیمین می گوید که برایش پول به حسابش واریز کرده و سیمین با فهمیدن این که او طلا هایش را فروخته حسابی باهاش دعوا می کند و می رود…
نسرین در خانه روزی که بین او و احمد محرمیت خوانده شد و حرف های پدرشان را برای سیمین تعریف می کند اما او فقط چای می خورد و هیچ نمی گوید و به اتاق می رود تا نقاشی پگاه را ببیند.
احمد برای خواندن نماز به مسجد رفته است و متولی آن جا او را برای خوردن نون و پنیر دعوت می کند و سر صحبت را با احمد باز می کند.
احمد در ماشین خواب است و به نمایشگاه ماشین رفته تا آقایی با فامیلی کمالی که شریک خسروی است را ببیند.
او می گوید در گذشته با هم شریک بودیم اما الان که اوضاعش خراب شده دیگر چند ماهی میشه که با هم کار نمی کنیم و ازش بی خبرم اما احمد را دک می کند و به شاگردش می گوید که واحد هایشان را زودتر برای پیش فروش بگذارند و آدرس خانه او را به احمد می دهد.
احمد به در خانه اش می رود و زنش را تهدید می کند که اگر پولش را ندهند، با مامور به آن جا می رود. با رفتن احمد زن خسروی به داخل می رود و مشخص می شود که او هنوز از کشور خارج نشده و بعد از حرف زدن با هم بهش می گوید اگر جایی کارشان گیر کرد به سراغ حبیب کیانی برود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا