داستان کامل قسمت ۳۸ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
حبیب با مادرش بیرون رفته اند و آهو خانم می گوید که همه فکر و ذکرم پیش پدرته و می خواهم به خانه برگردم.
اما حبیب اول او را به بانک می برد و برایش حسابی باز می کند، با کنار رفتن مادرش دو تا چک به مسئول بانک می دهد و می گوید این ها را به همین حساب بخوابون و بعد از بانک مادرش را به تجریش می برد تا به امام زاده صالح برود.
حبیب بعد از آن به محل کار نرگس می رود و درباره منصور حرف می زند که نرگس می گوید او دیگر برای من تمام شده و نمی خواهم راجبش حرفی بشنوم و بعد از آن حبیب یک دسته پول جلویش می گذارد و می گوید برای خودش و نگار به همراه مامان بابا بلیط تهیه کنند و به یک سفر بروند.
عمه گوهر به نانوایی محل رفته و به شاطر می گوید که می خواهد خانه باغ را بفروشد و به پولش احتیاج دارد.
احمد در شرکت با کسی حرف می زند و می گوید برای روشن شدن تکلیف دارایی های خسروی به کرمانشاه می رود و امیدوار است که با دست پر برگردد.
سهیلا سر کلاس است و استادش مشغول تدریس است اما سهیلا با حال گرفته در دنیای خودش است و هیچی از درس نمی فهمد.
بعد از تمام شدن کلاس با ناهید و برادرش در محوطه دانشگاه نشسته اند و حرف می زنند و سهیلا از اتفاقاتی که در این مدت افتاده حرف می زند و بعد از تمام شدن گپ و گفتشان ناهید می گوید مشخص نیست پسر عمه ات کی بر می گرد و بهتر است زودتر فکراتو درباره برادر من بکنی و می رود.
عمه گوهر میوه هایش را فروخته که مشتری برای بردنش آمده و احمد از راه می رسد، شاطر تصمیم عمه گوهر را به احمد می گوید که باعث شوکه شدنش می شود و به داخل خانه می رود.
عمه گوهر سیب پوست می کند و با احمد می گوید مشکل تو از همه چیز مهم تر است و می خواهم هر طور که شده خونه باغ را بفروشم اما احمد منصرفش می کند و می گوید الان وقتش نیست و باید صبر کنیم.
نسرین سر سجاده نماز می خواند و حرف های سیمین درباره احمد در مغزش مرور می شود….
حبیب پولی به نرگس می دهد و آن ها را راهی فرودگاه می کند تا زودتر به سفرشان بروند و نرگس که نگران این همه ولخرجی حبیب است تیکه اش را به او می اندازد و می رود.
دادستانی کرمانشاه می گوید خسروی هیچ پولی ندارد و ما اقدام ثبتی کردیم تا اگر در چند ماه اخیر چیزی به نام کسی کرده باشد بتوانیم حق شما را استحقاق کنیم.
احمد با حال گرفته بیرون می رود و به نسرین زنگ می زند و همه چیز را تعریف می کند و می گوید تا مشخص شدن ماجرا همین جا می مونم. نسرین بهش قول می دهد که با تمام شدن شیفتش به خانه عمه برود و او را از فروش خانه منصرف کند.
نسرین و عمه گوهر انار دون می کنند و با هم درباره مشکلات پیش آمده حرف می زنند و نسرین نگران است که او و احمد بهم دیگه نرسد و انار را بار می گذارند که نسرین حرف های سیمین را به صورت غیر مستقیم به عمه می گوید.
عمه گوهر شروع به گفتن یک خاطره می کند اما نسرین پای سوالش می ماند و دنبال فهمیدن گذشته احمد است.
عمه گوهر باز هم از قدیم می گوید و دورانی که فعالیت سیاسی می کردند را نشان می دهد، عمه گوهر عکسی از آن دوران نشان می دهد که شخصی به اسم پرویز در آن حضور دارد و گوهر قبل از حسین با او نامزد کرده بوده است و با حضورش در گروه سیاسی شان همو دیده بودند و بعد هم مراسم خاستگاری و مخالفت های پدر پرویز را می گوید.
گوهر و پرویز سرانجام سر سفره عقد می نشینند و در همان خانه پدری زندگی شان را شروع می کنند، نسرین ماجرا را تعریف می کند اما گوهر که انگار موضوعی را قائم می کند با بهونه ته گرفتن رب به حیاط می رود. اما می توان حدس زد که احمد پسر پرویز و گوهر است.
ناهید با مرجان دوست سیمین حرف می زند و فکر می کند که درباره او مشغول تحقیق است اما مرجان می گوید اشتباه می کند و می رود، سهیلا خودش را به ناهید می رساند و می گوید او دوست خواهر من است و ناهید بعد از کلی مسخره کردنش می رود.