داستان کامل قسمت ۵۶ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
حبیب میره بنگاه معاملات املاک و با هم میرن از چنتا ملک دیدن می کنن و در نهایت از یه خونه ای که صاحبش اروپاس خوشش میاد و بنگاهی کارای لازم برای اجاره خونه رو انجام میده .
احمد میره دیدن منصور و بهش میگه من میدونم چجوری خودتو از این مخمصه خلاص کنی و میگه پروندت رو خوندم و می دونم تو این وسط فقط یه بازیچه بودی و با دوستم که مامور آگاهیه حرف زدم و شهادت دادم، من میتونم کمک کنم که تو زودتر آزاد بشی.
و به منصور میگه شهادت داده که روز قتل منصور تمام مدت تو انبار پیشش بوده و برای معامله نیومده و فقط بخاطر وظیفه انسانیش اومده و منصور میگه من برات چیکار کنم؟ و احمد میگه همون کاری که قبلا ازت خواستم ، هماهنگ می کنم با یه بازپرس صحبت کنی و هرچی راجع به کیانی و بار گمشده میدونی بهشون بگی چون نه تو حقت زندانه نه من حقم به باد رفتن زندگیم بخاطر یه کلاهبررداریه و به منصور قول میده که تو این قضیه هر اتهامی بهش وارد بشه رضایت میده و نمیزاره پاش گیر بشه.
آهو خانم برای همسرش ابراهیم خان کاغذ و قلم برده و ازش می خواد تلاش کنه بنویسه و همینجوری باهاش حرف میزنه و درد دل می کنه که حبیب با جعبه شیرینی وارد خونه میشه و به مادرش قولشو یادآوری می کنه که یه خونه بزرگ مثل خونه قبلیشون اجاره کرده تا مادرش اونجا خانمی کنه و میره تا به پدرش هم شیرینی بده ولی ابراهیم خان دستش رو روی نوشته هایی که روی کاغذ سعی کرده بود بنویسه میزاره و اسم عطا و شکوه رو می پوشونه.
احمد و نسرین دارن تدارک اومدن پرویز به خونشونو رو می چینن و آماده میشن، که نسرین به احمد یادآوری می کنه که امشب سعی کنه پرویز رو پدر صدا کنه و اونو به آرزوش برسونه و احمد رو برای خرید نون بیرون می فرسته و بعد چند دقیقه زنگ خونه به صدا در میاد و نسرین فکر می کنه احمده و چیزی جا گذاشته ولی وقتی در رو باز می کنه با پرویز رو به رو میشه و از پرویز با اسم پدر جان استقبال می کنه .
پرویز به محض دیدن گل های تو حیاط میگه این گلا کاره گوهره و مشغول دیدن خونه میشه. و بعدم نسرین البوم عکساشونو نشون پرویز میده و همه رو معرفی می کنه و پرویز مجذوب عکس سه نفره احمد و نسرین و گوهر میشه.
پرویز میره آشپزخانه پیش نسرین که اونجا مشغول بود و صحبت کوتاهی باهم می کنن و پرویز میگه می خواد یه روز هم بره خونه عطا جایی که اخرین بار اونا رو دیده و نسرین به پرویز میگه این این روزا شرایط سیمین و خونه خیلی مناسب نیس و پرویز و فک می کنه اون باعث این مشکلات شده ولی نسرین میگه سیمین درگیر خیلی مشکلات دیگه ای هم هست .
پرویز عکس دونفره خودشو احمد و میده به نسرین و ازش می خواد اینم بزاره تو عکساشون که احمد هم وارد خونه میشه و عکس دونفره خودشو پرویز روی میز خنده به لب احمد میاره.
و پرویز انگشتری رو برای نسرین خریده بود رو بهش هدیه میده.
سارا پیش سیمینه و براش از نادر و کارایی که قراره بکنن تعریف می کنه ولی حال سیمین اصلا خوب نیس و سارا متوجه حالش بدش میشه و ازش می خواد صحبت کنه و سیمین میگه از وقتی اون خانم رو تو پارک دیده که بچشو گم کرد، ترس بدی تو جونش افتاده و خاطره گم شدن خودش تو پارکو برای سارا تعریف می کنه که پدرش اونو تو پارک جا گذاشته و خانمی اونو به خونش برده و مراقبشه و بهش میگه از امروز دیگه من مامانتم و اسمتو میزارم ناهید…. سارا به سیمین پیشنهاد میده که بره پیش روانشناس و از یه دکتر کمک بگیره و بعدش با نگرانی از سیمین خداحافظی می کنه .
سهیلا صبحانه آماده کرده و برا صدا کردن سیمین و بچه ها به اتاق سیمین میره که میبینه سیمین بیداره و نگرانش میشه و میگه شب هم صدای ناله هات میومد .
سیمین میره شرکت و حبیب گیفت هایی رو که آماده کرده به سیمین نشون میده و میگه تعدادی هم سکه گرفته برای مشتری های خاصشون ، که میون کلامشون منشی حبیب رو صدا میزنه که تلفن با اون کار داره ، منصور پشت خط بود و به حبیب خبر میده که احمد اومده دیدنش و شهادت داده و حبیب باز به منصور امید میده که با پسر صاحب خونش حرف زده و داره راضی میشه و از منصور می خواد هیچ حرفی نزنه.
حبیب میره پیش هرمز و با اون دعوا می کنه که چجوری حواسش به احمد نبوده .
احمد خونه خانمی رفته و با دوتا بچه های اون خانم بازی می کنه و بعد با اون خانم مشغول صحبت میشه و معلوم میشه با کمک های مالی و پرداخت دیه تونستن پسر اون خانم رو از زندان آزاد کنن ولی علیرضا بعد از آزادیش مادرشو اذیت می کنه و احمد قول میده که دست علیرضا رو جایی بند کنه تا مشغول بشه و بعدش علیرضا هم از راه می رسه و با احمد بد رفتاری می کنه و بهش تیکه می ندازه و میگه نیازی به کمک های احمد نداره ولی احمد متقابلا بهش میتوپه و میگه این دفعه رو شانس آوردی پول دیه جور شد آزاد شدی، حالا یا میای سر کاری که من مشغولت می کنم یا برمی گردی همونجا که بودی و میره.
حبیب دوباره میره دم خونه منصور تا بتونه رضایت پسرشو بگیره و برای بار اخر با اون صحبت کنه و سر قیمت به تفاهم برسن .
سهیلا حقوقش رو می گیره و کیوان ازش شیرینی حقوقش رو می خواد ! ولی بعد خودش میره ساندویچ و نوشابه به عنوان شیرینی می گیره و در مغازه رو قفل می کنه و یه لباسو انتخاب می کنه و میده سهیلا و ازش می خواد براش بپوشه و سهیلا که حسابی ترسیده از کیوان می خواد در رو باز کنه تا بره ، ولی وقتی می بینه کیوان به حرفش گوش نمیده شیشه مغازه رو می شکنه و کیوان رو مجبور می کنه تا درو باز کنه و خودش هم پا به فرار می زاره.