خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی معصومیت Masumiyet هستید، برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتندا؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …
تیمور به بهار می گوید: «هرکسی که کامنت منفی در مورد دخترت گذاشته باشه اینجوری میری در خونشون؟ » بهار با خستگی می گوید: «لازم باشه این کارم میکنم. » و روزی را به یاد می آورد که پلیس به خاطر شکایتی که ایرم از الا به خاطر توهین هایش در مجازی کرده بود، الا را بازداشت می کند. اما ایلکر به محض این که از این موضوع با خبر می شود با عصبانیت ایرم را از شکایت منصرف کرده بود. ایرم هم به خاطر این که شکایت از الا انقدر ایلکر را عصبانی کرده، به او مشکوک شده بود…
هارون سراغ ایلکر می رود تا او را راضی کند که دخترش را راحت بگذارد و طلاق بگیرد. او از ایلکر می خواهد این ازدواج بی اصول را تمام کند.
اسماعیل حرف های انها را می شنود و می گوید: «اگه ازدواجش رو تموم کنه همراه خودش اعتبار خانواده ش رو هم به اتمام میرسونه. »
از طرفی هم هاله برای این که تصویر خوبی از خودشان نشان بدهد، ایرم را مجبور می کند با هم به آرایشگاه بروند. او آنجا رو به زن هایی که با خانواده شان همدردی می کنند، با قیافه ای ناراحت می گوید: «دلم واسه اون دختر بچه هم میسوزه… هرروز واسش دعا میکنم. نمیتونم اون رو هم مقصر بدونم… » ایرم در حالی که از حرف ها و لحن او تعجب کرده، به هاله خیره می شود… او به یاد می آورد که وقتی از ایلکر عصبانی بود و قصد داشته با او تمام کند، هاله سراغش آمده و گفته بود: «فکر میکنی این رابطه شش ساله رو تموم کنی چی عایدت میشه ها؟ همین فردا صبح صف میکشن تا با پسرم باشن. بعد یهو میبینی کاری که تو تو شش سال نتونستی به سرانجام برسونیش رو یکی دیگه تونست! اما تو زندگیت نابود میشه.
نه فالوررات قبولت میکنن نه کسی حاضر میشه با کسی که شش سال عمرشو صرف کسی کرده و آخرش هم به دستش نیاورده، بمونه! »
هارون به اسماعیل می گوید: «توام دختر داری. یه لحظه دخترتو تو این قاب وحشتناک تصور کن اسماعیل. به من حق بده. » اسماعیل رو به ایلکر که خجالت زده شده با نفرت می گوید: «میدونی پدر زنت منظورش چیه؟! میگه تو دخترت رو به همچین روانی ای میدی؟ جرئت داری بگی نه اینطور نیست؟ ها؟ » ایلکر با ناراحتی خانه را ترک می کند. همان موقع هم هاله و ایرم از راه می رسند و ایرم از این که پدرش قصد داشته ازدواج آنها را به پایان برساند با ناراحتی به او خیره می شود و روزی را به یاد می آورد که پدرش با بهار هماهنگ کرده بوده تا بتواند با ایرم صحبت کند. بهار به ایرم گفته بوده تا وقت دارد از آن پسر فاصله بگیرد. ایرم به حرف های او گوش نمیدهد که بهار می گوید: «میدونی چجوری دخترمو گول زده؟ گفته اون یه دختر روانی و آویزون منه که نتونستم از دستش راحت شم. گفته هرکاری کردم تا از اون روانی جدا بشم اما نتونستم.
اون همچین آدمیه. » ایرم با شنیدن این حرف ها بهم می ریزد اما بعد جلو می رود و رو به بهار می گوید: «اگه نمیدونستم دخترت چطور ادمیه حرفات رو باور میکردم! اما از اون دختر کوچولوی حریص تو هر کاری برمیاد! »
ایرم با بغض این بار به پدرش می گوید: «من با اعتماد کردن به تو اشتباه بزرگی کردم بابا این دفعه دومته که داری خلاف نظر من حرکت میکنی. نذار سومی بشه که نمیبخشمت. »
هانده به دیدن بانو می رود و به او می گوید در ازای چیزی که می خواهد اطلاعات مفیدی به او خواهد داد. بانو قبول می کند.
دکتر از الا می پرسد: «از این که اون شب ایلکر ایگاز تورو زده مطمئن نیستی؟ » الا دوباره گریه اش می گیرد و می گوید: «نه نیستم. ولی میخواستم باهام روبرو بشه و توی چشماش نگاه کنم و ازش بپرسم با من چیکار کردی؟ چطور تونستی این کارو بکنی؟ مایی وجود نداشته؟ ما زائده ی تصورات منیم؟! »
ایلکر از دست تحقیرات پدرش خسته شده. او با ناراحتی خانه را ترک می کند و به سمت بیمارستان می رود و سعی می کند کسی او را نشناسند. او وارد اتاق الا می شود و به سمتش رفته و او را در آغوش می گیرد…
بیشتر بخوانید: