من اینجا ریشه در خاکم شعر زیبای فریدون مشیری در پاسخ به خانم مجری
شعر زیبای من اینجا ریشه در خاکم ، که استاد فریدون مشیری با صدای خود نجوا کرده اند پاسخ زیبایی است به امثال آن دوستانی که کشور را فقط برای امثال خود می دانند.
بخشی از زندگی نامه فریدون مشیری
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران خیابان ایران (خیابان عین الدوله) به دنیا آمد. پدربزرگ پدری او میرزا محمود خان مشیر در عصر قاجار امور مخابراتی غرب ایران را اداره میکرد و به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در همدان متولد شد، در روزهای جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. مادرش نام خورشید و لقب اعظمالسلطنه داشت و پدر مادرش میرزا جواد موتمنالممالک از اشرافزادگان قاجار و نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی بود که در عین حال ادیب و شاعر نیز بود و با تخلص «نجم» شعر میسرود. از این رو فضلالله بایگان که از پیشگامان تئاتر نوین ایران است، دایی فریدون مشیری محسوب میشد.
مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد. در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار میپرداخت و شبها به تحصیل ادامه میداد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامهٔ تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سالها با مجلهٔ سخن به سردبیری پرویز ناتل خانلری همکاری داشت. وی در سال ۱۳۵۰ به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال ۱۳۵۷ از خدمت دولتی بازنشسته شد.
نمونهٔ اشعار
□
□
□
دوبیتی:
گفته بودی که چرا محو تماشای منی | آنچنان مات، که حتی مژه برهم نزنی | |
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود | ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی |
شعر معروف گرگ:
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، | هست پنهان در نهاد هر بشر! | |
لاجرم جاری است پیکاری سترگ | روز و شب، مابین این انسان و گرگ | |
زور بازو چارهٔ این گرگ نیست | صاحب اندیشه داند چاره چیست | |
ای بسا انسان رنجور پریش | سخت پیچیده گلوی گرگ خویش | |
وی بسا زور آفرین مرد دلیر | هست در چنگال گرگ خود اسیر | |
هر که گرگش را دراندازد به خاک | رفته رفته میشود انسان پاک | |
وآنکه از گرگش خورد هردم شکست | گرچه انسان مینماید گرگ هست | |
وآن که با گرگش مدارا میکند | خلق و خوی گرگ پیدا میکند | |
در جوانی جان گرگت را بگیر! | وای اگر این گرگ گردد با تو پیر | |
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر | ناتوانی در مصاف گرگ پیر | |
مردمان گر یکدگر را می درند | گرگهاشان رهنما و رهبرند | |
اینکه انسان هست این سان دردمند | گرگها فرمانروایی میکنند | |
وآن ستمکاران که با هم محرم اند | گرگهاشان آشنایان هم اند | |
گرگها همراه و انسانها غریب | با که باید گفت این حال عجیب؟… |
بخشی از شعر معروف ریشه در خاک :
من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشقِ این خاکِ اگر آلوده یا پاکم.
من اینجا تا نفس باقی ست می مانم.
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم!
امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.
سرود فتح می خوانم،
و می دانم تو روزی باز خواهی گشت!
دفترهای شعر
- ۱۳۳۴ تشنه طوفان
- ۱۳۳۵ گناه دریا
- ۱۳۳۷ نایافته
- ۱۳۴۰ ابر
- ۱۳۴۵ ابر و کوچه
- ۱۳۴۷ بهار را باور کن
- ۱۳۴۷ پرواز با خورشید
- ۱۳۵۶ از خاموشی
- ۱۳۴۹ برگزیده شعرها
- ۱۳۶۴ گزینه اشعار
- ۱۳۶۵ مروارید مهر
- ۱۳۶۷ آه باران
- ۱۳۶۹ سه دفتر
- ۱۳۷۱ از دیار آشتی
- ۱۳۷۲ با پنج سخنسرا
- ۱۳۷۴ لحظهها و احساس
- ۱۳۷۸ آواز آن پرنده غمگین
- ۱۳۷۹ تا صبح تابناک اهورایی
- ۱۳۸۴ نوایی هماهنگ باران
- ۱۳۸۴ از دریچه ماه