معنی متفکر و صاحب روزنامه عروه الوثقی
حل جدول
اسدآبادی
صاحب روزنامه عروه الوثقی
اسدآبادی
متفکر و صاحب روزنامه عروهالوثقی
اسدآبادی
صاحب تدبیر و متفکر
متامل
عروه
دستاویز
فرهنگ فارسی هوشیار
دست آویز محکم
عروه
دسته ی کوزه، دسته ی دول، زرفین (حلقه)، دستاویز، شیربیشه، همیشه سبز، درخت انبوه، ستور نژاده -9 مادگی در پوشش
فرهنگ معین
مال نفیس، آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد، دستآویز، دسته کوزه. [خوانش: (عُ رْ وِ) [ع. عروه] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
عروه وعفراء. [ع ُرْ وَ وُ ع َ] (اِخ) عاشق و معشوقه ٔ مثلی. (امثال و حکم دهخدا). عروهبن حزام ضنی و معشوقه ٔ او عفراء، که سرانجام در عشق او درگذشت، و نام آنها بصورت عاشق و معشوق در ادب پارسی مانده است. رجوع به عروه (ابن حزام بن مهاجر...) شود:
تا قصه گوی چیره زبان پیش عاشقان
قصه ز عشق عروه و عفراکند همی.
مسعودسعد.
حدیث جود تو سایرتر است در عالم
ز حال عروه و عفرا و عشق دعد و رباب.
ادیب صابر.
عدل تو و امن عروه و عفرا
طبع تو و جود ویسه و رامین.
قاآنی.
متفکر
متفکر. [م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ] (ع ص) اندیشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه. آن که بیندیشد. (ناظم الاطباء):
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و زین جمله برستی.
سعدی.
|| مردم موقر و باثبات و سنگین. (ناظم الاطباء). || مردم سراسیمه. (ناظم الاطباء). || حیران و آشفته. (ناظم الاطباء). اندیشه ناک و آشفته و غمگین. ج، متفکرین.
عروه ٔ وثقی
عروه ٔ وثقی. [ع ُرْ وَ / وِ ی ِ وُ قا] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در اصل لغت دسته ٔ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج). رجوع به عروهالوثقی و عروه شود: به حبل تقوی یقین و عروه ٔ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). هر کجا کسی را پای از مولد اقطار زایل میشد دست در عروه ٔ وثقی اهتمام بارگاه همایون او میزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 3).
فرهنگ عمید
فارسی به عربی
فرهنگ واژههای فارسی سره
اندیشگر، اندیشمند
معادل ابجد
2084