معنی برافروخت

حل جدول

برافروخت

روشن کرد

فارسی به عربی

برافروخت

أزَّجَ

لغت نامه دهخدا

رخساره برافروخت...

رخساره برافروختن. [رُ رَ / رِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب) رخ برافروختن. کنایه از بسیار زیباروی شدن. گلرخ گردیدن. گل افشان شدن رخ:
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود.
حافظ.
و رجوع به رخ برافروختن شود.


تأبت

تأبت. [ت َ ءَب ْ ب ُ] (ع مص) برافروختگی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب): تَاءَبَّت َ الجمر؛ برافروخت اخگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


موم برافروختن

موم برافروختن. [ب َ اَ ت َ] (مص مرکب) شمع برافروختن. (آنندراج):
نیوشنده از گرمی شاه روم
به روغن زبانی برافروخت موم.
نظامی.


گنج یاب

گنج یاب. [گ َ] (نف مرکب) کسی که گنج پیدا میکند:
چرا روی آن کس که شد گنج یاب
ز شادی برافروخت چون آفتاب.
نظامی.


سازمندی

سازمندی. [م َ] (حامص مرکب) سازمند بودن. ساختگی. آراستگی. بسامانی. || عدت. تجهیز. ساز و برگ داشتن:
بدین سازمندی جهانگیرشاه
برافروخت رایت ز ماهی به ماه.
نظامی.


برافروختن

برافروختن. [ب َ اَ ت َ] (مص مرکب) افروختن. مشتعل ساختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعله ور ساختن. شعل. اشعال. تشعیل. (منتهی الارب). || افزایش دادن. بالا بردن: صفت معجونی که خداوند فالج را تب آرد و حرارت را برمی افروزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). جسم حرارت غریزی را بجنباند و برافروزد و بدان سبب دل گرم شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). چنانکه پندارد که از خواهانی و جویایی او هرآن کار را، حرارت غریزی او بر می افزود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || روشن کردن. (ناظم الاطباء). منور ساختن. فروغ بخشیدن. فروزان کردن. نور بخشیدن.
- برافروختن موم، عبارت است از گفتن سخن نرم. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه).
- برافروختن نام، کنایه از مشهور وبلندآوازه کردن:
بخاک اندر افکند ارجاسب را
برافروخت او نام گشتاسب را.
فردوسی.
|| افروخته شدن. مشتعل شدن. ملتهب شدن. شعله کشیدن.لازم و متعدی بکار رود:
گه ز بالا سوی پستی بازگردد سرنگون
گه ز پستی برفروزد سوی بالا برشود.
فرخی.
|| روشن شدن. منور گشتن. فروزان شدن. || سرخ و گلگون شدن رخسار، از شادی و نشاط و یا شرم یا بیماری یا خشم:
ببالید قیصر ز گفتار اوی
برافروخت پژمرده رخسار اوی.
فردوسی.
برافروخته رخ ز بس خشم و درد
به کس رای گفتار از بن نکرد.
فردوسی.
ز گفتار او رخ برافروخت شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه.
فردوسی.
برافروخت رخ زان سخن ماه را
چنین پاسخ آورد دلخواه را.
اسدی.
عبدمناف را از این سخن روی برافروخت و شادمان گشت. (مجمل التواریخ). قاروره بخواست و بنگریست رویش برافروخت و گفت... (چهار مقاله).
برهمن ز شادی برافروخت روی
پسندید و گفت ای پسندیده خوی.
سعدی.
استحماش، برافروختن از خشم. احتدام، برافروختن از غضب. (منتهی الارب). || رواج دادن. رواجی دادن. رایج کردن. رونق بخشیدن. رونق دادن. تیز کردن:
هر آن کس که ایمن شد از کار خویش
بر ما برافروخت بازار خویش.
فردوسی.
رجوع به افروختن در همین لغت نامه شود.


درآموختن

درآموختن. [دَ ت َ] (مص مرکب) آموختن. آموزاندن. یاد دادن. تعلیم. (دهار):
مرا باید بچشم آتش برافروخت
به آتش سوختن باید درآموخت.
نظامی.
ستون سرو را رفتن درآموخت
چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت.
نظامی.
خردمند ازو دیده بردوختی
یکی حرف در وی نیاموختی.
سعدی.
رجوع به درآموزاندن و آموختن شود. || آموختن. آموزیدن. فراگرفتن. یاد گرفتن. تعلم:
سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم درآموخته.
نظامی.
چه باید چشم دل را تخته بر دوخت
چو نجاری که لوح از زن درآموخت.
نظامی.
گر از من کوکبی شمعی برافروخت
کس از من آفتابی درنیاموخت.
نظامی.
چو خسروتخته ٔ حکمت درآموخت
به آزادی جهان را تخته بردوخت.
نظامی.
رجوع به آموختن شود.


سکندری

سکندری. [س ِ ک َدَ] (حامص) سکندر شدن. اسکندر گردیدن:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء).


آتش نمرود

آتش نمرود. [ت َ ش ِ ن َ] (اِخ) آتشی بزرگ که نمرود فرمانروای بابل برافروخت و حضرت ابراهیم خلیل اﷲ را در آن افکند و آتش بر آن حضرت بَرْد و سلام شد. رجوع به نمرود شود.

فرهنگ عمید

گلنارگون

به‌رنگ گل‌ انار، سرخ‌رنگ: چو بشنید رودابه آن گفت‌وگوی / برافروخت گلنارگون کرد روی (فردوسی: ۱/۱۸۷)،


فام

رنگ، گون، مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرق‌فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ‌فام، سیه‌فام، فیروزه‌فام، برافروخت رخسارۀ لعل‌فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶)،

فرهنگ فارسی آزاد

نار نمرود (نار خلیل)

نار نمرود (نار خلیل)، آتشی است که بر حسب ظاهر تاریخ، نمرود برافروخت و حضرت ابراهیم را در آن آتش افکند،

عربی به فارسی

أزَّجَ

شعله ور کرد , برافروخت , دو به هم زنی کرد , اختلاف انداخت , تفرقه انداخت , بر هم زد , دامن زد , روشن کرد (اتش , تفرقه و …)

معادل ابجد

برافروخت

1489

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری