معنی خوش‌گذران

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوش‌گذران

شادخوار، نوش‌خوار، عشرت‌طلب، عشرت‌جو، عیاش، عیش‌طلب، کام‌جو، کام‌طلب، لذت‌جو، عیش‌مشرب،
(متضاد) محنت‌کش، تن‌آسا، تن‌پرور


لذت‌جو

خوش‌گذران، عیاش، کامجو


عشرت‌طلب

خوش‌گذران، شادخوار، عیاش


عیاش

خراباتی، خوش‌گذران، عشرت‌طلب، شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز


متنعم

توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش‌گذران


بزمی

بزم‌نشین،
(متضاد) رزمی، مناسب بزم، مربوط به بزم، عیاش، خوش‌گذران، عشرت‌طلب


تن‌پرور

بی‌حال، بی‌عار، بی‌کاره، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرست، خوش‌گذران، راحت‌طلب، تن‌آسان،
(متضاد) زرنگ

فارسی به انگلیسی

خوشگذران‌

Bon Vivant, Swinging

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشگذران

عیاش، تن پرور

واژه پیشنهادی

خوشگذران

مرد عشرت

فرهنگ عمید

اپیکورین

عیاش، خوش‌گذران،


تن پرور

خوش‌گذران،
تن‌آسا، تنبل،


تن پرست

تن‌پرور، تنبل،
خوش‌گذران،


کامران

عیاش، خوش‌گذران،
خوشبخت، کامکار،


عیاش

بسیار ‌عیش‌کننده، نیکوحال، بسیار خوش‌گذران، اهل عیش‌ونوش،


تن آسا

کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است، آسوده‌تن، خوش‌گذران،


سایه نشین

کسی که در سایه بنشید،
[مجاز] شخص بی‌کاره و خوش‌گذران که به بی‌کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد،

معادل ابجد

خوش‌گذران

1877

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری