ابیاتی با شروع حرف خ برای مشاعره
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازنده خواهد بود.
شروع بیت با حرف خ
شعر با خ
خدایا به نور صراحی و جام
به آن می که خصم است با ننگ و نام
که شادی ما از غم خویش کن
زعصیان ما مغفرت بیش کن
خلق را تقلیدشان برباد داد
ای دوصد لعنت بر این تقلید باد
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند
سعدی
خود را شکفته دار به هر حالتی که هست
خونی که میخوری به دل روزگار کن
خو پذیر است نفس انسانی
با بدان کم نشین که در مانی
خداوندا دلی ده درد پرور
کرم کن اشک سرخ و چهره ی زرد
خیز تا در تو یک نظاره کنند
هم کف و هم ترنج پاره کنند
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
خوشم زگریه خود گرچه همه خون دل است
زانکه بوی تو زهر قطرهخون می آید
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان برم
حافظ
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
حافظ
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
حافظ
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر دری که خواندنش بی خبر نرود
حافظ
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
حافظ
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
حافظ
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز
حافظ
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
(باباطاهر)
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
آقاسی
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هر که شود مایلشان
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
خال تو آتشی است دل آفتاب سوز
خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
استاد شهریار
خال تو آتشی است دل آفتاب سوز
خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن
استاد شهریار
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
استاد شهریار
خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم
استاد شهریار
خیال حوصله ی بحر می پزد هیهات
چهاست بر سر این قطره ی محال اندیش
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
(حافظ)
خوش آن ساعت که یار از در در آیو
شو هجران و روز غم سر آیو
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیو
خوشا آنانکه الله یارشان بی
که حمد و قل هوالله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
(باباطاهر)
خال سر سبز تو خوش دانه عیشی ست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
خوابم بشد از دیده درین فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
خوشم ز موج حوادث که استخوان مرا
چنان شکست , که فارغ ز مومیایی کر
بیشتر بخوانید :
ابیاتی با شروع حرف چ برای مشاعره