ابیاتی با شروع حرف ش برای مشاعره
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازنده خواهد بود.
شروع بیت با حرف ش
شعر با ش
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
حافظ
شکوه در مذهب درویش حرام است ولیکن
با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام
استاد شهریار
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
حافظ
شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد
کلیم کاشانی
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
حافظ
شهریست پرکرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ارنه خریدار هر ششم
حافظ
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
سعدی
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ
شد از فشار گردون مویم سفید و سرزد
شیری که خوده بودم در روزگار طفلی
صائب
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بُوَد که پرتو نوری به بام ما افتد
حافظ
شکر لله که نیم معتقد طاعت خویش
آنقدر هست که گه گه قدحی مینوشم
حافظ
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
حافظ
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حافظ
شبستانی که طوفانش دمید از رخنه و روزن
دو صد شمعش برافروزی یکی روشن نخواهد شد
شهریار
شمع من دور تو گردم که به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه توست
شهریار
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
شهریار
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوی یار بادا
اوحدی
شبهای هجر بود دلی همنفس مرا
آنهم کنون نماند ببر یکنفس مرا
همای شیرازی
شهاب یاد تو در آسمان چشم من
پیاپی از همه سو خط زر کشید بیا
سیمین بهبهانی
“”شب وصل است و تب دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظربازیشان اهل نظر حیران است
گوییا مشعله از بام فلک ریزان است
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
شب در اعماق سیاهی ها
مه چو در هاله راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده بازآید
فروغ فرخزاد
شاهنشهی که شیشه جان ها به دست اوست
گر بشکند به سنگ فقط مزد شست اوست
شهریار این ورق از عمر چو در می پیچید
چون شکنج خم زلفت به فشار آمده بود
شهریار
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدایی که هم او از همدان باز آورد
شهریار
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
شهریار
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آیی
شهریار
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
شهریار
شکفته ام به تماشای چشم شهلایی
که جز به چشم دلش نشکفد تماشایی
شهریار
شمع شب های سیه بودی و لبخندزنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی
شهریار
شب است و باغ گلستان خزان رویاخیز
بیا که طعنه به شیراز می زند تبریز
شهریار
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو بسر شد چه قسمتی ناچیز
شهریار
شب ها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
شهریار
شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سر دهد انفاس مسیحایی را
شهریار
شعر من شرح پریشانی زلفی است شگرف
که پریشان کندم گر نه پریشان گویم”
شهریار
شاید این جمعه بیاید، شاید
پرده از چهره گشاید، شاید
محمدرضا آقاسی
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم نسیم وسیم
بیشتر بخوانید :
ابیاتی با شروع حرف س برای مشاعره