ابیاتی با شروع حرف ف برای مشاعره
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازنده خواهد بود.
شروع بیت با حرف ف
شعر با ف
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
فرق است آب خضر که ظلمات جای اوست
تا خاک ما که منبعش الله اکبر است
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یک دانه غله صد بیشتر کرد
نظامی
فغان کاین لولیان شوخ شهرآشوب شیرین کار
چنان بردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف رخ و عارض و قامت
فرصت شمار صحبت کز این دو راه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
فاطی؛ تو و حق معرفت یعنی چه؟
در یافت ذات بی صفت یعنی چه؟
ناخوانده الف به ” یاء” نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟
آیت الله خمینی
فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
هوشنگ ابتهاج
فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را
ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را
زنده نگاه داشتی وآتوالزکوهرا
حی علی الفلاح را حی علی الصلوه را
“فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
فرح خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم“
(استاد شهریار)
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد بزال پشت خمیده
فراق را به فراق تو مبتلا سازم
چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق ۲
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
فاش گویم: آتش عشقی بزرگ
در درونم در وجودم پا گرفت
این دلم کز عاشقی ها می گریخت
بار دیگر عاشقی از سر گرفت
فانوس شب وداع ، با هر سوسو
می گفت که آن کوچه ی رویایی کو؟
او بود و کمی شعر و هوایی ابری
امروز نه ابریست، نه شعریست، نه او …
فرق من و اصحاب کهف این است
که سکّه های من از اوّل رواج نداشت
فشاندی گیسوان بر اشک چشمم
عجب دسته گلی بر آب دادی
فریاد زدم داد زدم دوستتان را
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید ۳
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب
مرگ پیران از جوانان بیشــــــــــــتر سوزد مرا
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقافست
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
فریاد ز دست نقش فریاد
وآن دست که نقش می نگارد
فی الجمله نماند صبر و ارام
کم تز جرنی و کم اداریک
فضای سینه بر از عشق بی کرانه ی توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه ی توست
فردا که غنچه شود میوه
فردا که روز وا شدن گلهاست
بیشتر بخوانید :
ابیاتی با شروع حرف غ برای مشاعره