ابیاتی با شروع حرف ق برای مشاعره
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازنده خواهد بود.
شروع بیت با حرف ق
شعر با ق
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
قضا دستیست پنج انگشت دارد
چو خواهد از کسی کامی برآرد
دورا بر چشم نهد دونیز بر گوش
یکی بر لب نهد گوید که خاموش
قلندران طریقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
قره العین من آن میوه دل یادش باد
که خود آسان شد و کار مرا مشکل کرد
قحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت
باده وگل از بهای خرقه می باید فروخت
قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگندست
سعدی
قومی که گفته اند حقیقت پدید نیست
در حیرتم که غیر حقیقت چه دیده اند
فواد کرمانی
قدم درغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت
قفس شکسته و راهم به گلستان نزدیک است
ولی به کوتهی بال و پر چه خواهم کرد
عاشق اصفهانی
قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم به قدم
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
استاد شهریار
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی
استاد شهریار
قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش
با همتی که بال هما میدهد به دل
استاد شهریار
قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
استاد شهریار
قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
استاد شهریار
قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
قصر نمازت چه؟ ای مسافر مجنون
کعبه لیلی است قصد کن به اقامت
قربان نگاه تو که اقیانوسی
افتاده به تور ماهی چشمانت
قسمت شده این که به دامی بخورم
یک عمر فقط چوب سلامی بخورم
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی
گدای خویش باش ار طلب ملک سلیمانی
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هرچند کاینچنین شدم و آنچنان شدم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جهان بخت جهانم گرچه پیرم
قراری بسته ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم
قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است
بل قدر مردم از سخن و علم پربهاست
قرض است کارهای بدت نزد روزگار
یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کند
قانع از قامت یارست به خمیازهٔ خشک
بخت آغوش من و طالع محراب یکی است
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
حافظ
قدت گفتم که شمشاد است، بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم
حافظ
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
قهر کن باشد قلم پا در میانی می کند
گرچه قبلا قهر در قاموس شاعر ها نبود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
قصه تکرار می شود یعنی
هیچ کس در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچ کس با امام صادق نیست
قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد
قهر ما با دوست معنی می دهد
بیشتر بخوانید :
ابیاتی با شروع حرف ف برای مشاعره