ابیاتی با شروع حرف و برای مشاعره

برای انجام مسابقه مشاعره احتیاج به دانستن شعرهای زیادی هستید ، در این مطلب ابیاتی با شروع حرف و را آورده ایم که در اجرای مسابقه مشاعره می تواند کمکتان کند .

مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازند خواهد بود.

شروع بیت با حرف و

شعرهای بسیاری هستند که شروع بیت با حرف و می باشد. ما در این مطلب تعدادی از این بیت ها را که با حرف و آغاز می شوند را آورده ایم.

شعر با و

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند

 

ورت شیخ  گوید مرو سوی دیر

جوابش چه گویی بگو شب به خیر

 

وفا مجو زکس ور سخن نمیشنوی

به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش

 

واعظ ما بوی حق نشنید بشنو این سخن

در حضورش نیز می گوییم نه غیبت میکنم

 

وقت غنیمت شمار ار نه چو فرصت نماند

ناله که راداشت سود آه کی آمد به کار

 

وانگهم درد داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش

 

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

آتش افکنم به همه رخت و بخت خویش

 

وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم

که در طریقت  ما کافریست رنجیدن

 

وصال او زعمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

ورایدون که زین کارهستم گناه

جهان آفرینم ندارد نگاه

 

وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین

کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها

شهریار

 

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

تا با تو بگویم غم شب های جدایی

هوشنگ ابتهاج

 

وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم

مهرداد اوستا

 

و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی

برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت

حافظ

 

وصل است رشته سخنم با جهان راز

زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند

شهریار

 

وارستگان به دوست پناهنده گشته اند
وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
خودخواهی است و خودسری و خود پسندی است
حاصل ز عمر آنکه خودش قبله گاه شد

امام خمینی

 

وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی

فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است

چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟

کاین سفر توشه همی‏ خواهد و این ره دور است

حضرت امام (ره)

 

وقت رفتن گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد

 

واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست

حافظ

 

 

وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر برشد و خاکستر شد
آذر آتش

 

 

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
حافظ
ویرانه نه آنست ک جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که بار هر نگه تو
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت

وه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
مولوی

وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
کس نمیبینم که دارد در جهان چندان نمک
خواجوی کرمانی

 

 

وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویم
تا باد چنین بادا ، تا راه همی پویم
امیر هاتف

 

وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان درسخن نصیبه ام از راز می دهند
وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قدس تو پرواز می دهند

 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

 

 

ورای مدرسه ای شیخ درس حال آموز
بر آن مباش که تنها به اجتهاد رسی

وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تقدیر نکردی

وا عزیزا گویی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم واجوانی واجوانی

 

 

وای از این مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه سازت

وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو می رسی به لب چشمه ای و آب روانی

 

 

وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد

وامداریم و سرافکنده زخجلت در پیش
که پس انداخته ایم این همه وام ای شیراز

 

 

 

بیشتر بخوانید :

ابیاتی با شروع حرف م در مشاعره

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا