انشانویسی از زبان جنگلبان / تصویرسازی یک جنگلبان
درباره جنگل بسیار گفتیم اما اینبار جنگل را از زبان جنگلبانش خواهیم نوشت آن هم در قالب انشا ، انشانویسی از زبان جنگلبان نیز ایده و جذابیت خاصی دارد که خواهیم خواند.
انشانویسی از زبان جنگلبان
من یک جنگل بان هستم، کسی که از درخت های جنگل محافظت می کند تا هر روز شاهد قطع شدن شان به دست تبر ها و ارّه ها نباشد.
هر صبح و شب که صدای بریده شدن درختی را می شنوم انگار که کسی قصد کشتن خودم را داشته باشد آشفته می شوم و سراسیمه به طرف درخت ها می دوم تا بلکه بتوانم آن ها را از مرگ نجات دهم اما افسوس که در بسیاری از مواقع رسیدن من دیر است و با منظره ی غم انگیز درختی که روی زمین افتاده است مواجه می شوم.
انسان ها درخت ها را قطع می کنند به خیال این که خانه های خوبی برای خود بسازند و یا چوب درخت ها را بفروشند و پولی به دست آورند و یا حتی زمین های کشاورزی شان را گسترش دهند و به سود کوتاه مدتی که به دست می آورند دل خوش می کنند اما آن ها نمی دانند یا شاید هم نمی خواهند اهمیت بدهند که نابودی درخت ها یعنی نابودی خود و آیندگان شان.
اما ما جنگل بان ها خوب می دانیم که با نابودی هر درخت سال های سال طول می کشد تا درختی دیگر به همان شکل جایگرین درخت قطع شده شود، حتی برخی از درختان جنگل هزار ساله هستند و بابت مرگ هر یک از آن ها هزار سال دیگر وقت نیاز است تا درختی دیگر جوانه بزند و رشد کند.
دوست دارم به انسان ها بگویم مراقب درختان باشند، زیرا آن ها قرن هاست که مراقب انسان ها هستند و با وجود تمام بی مهری های ما هنوز هم هوای پاک و حیات را سخاوتمندانه به انسان های نامهربان می بخشند.
انشانویسی تصویر سازی درباره جنگلبان
مقدمه: این دنیا پر است از شغل های مختلف که مانند یک پازل تمام اجزای این جهان هستی را در کنار یکدیگر می چیند. هر کدام به اندازه ایی موثر و حائز اهمیت هستند زیرا حتی اگر یکی درست سر جای خود، وظیفه خود را انجام ندهد، پاذل نیمه تمام و ناقص باقی خواهد ماند
تنه نشاء: صدای زوزه ی گرگ از هر سو به گوش می رسد. هوا ناجوانمردانه سرد و باد هو هوکشان در لابه لای درختان می چرخید. سرما رعشه به جانم می انداخت، اسلحه خالی از هر خشابی را روی دوش هایم گذاشته بودم، اسلحه ایی که تنها سهمش برایم سنگینی وزنش بود و دست خشک شده ام. هوا گرگ و میش بود و چشم، هاله هایی از جنگل را می دید و آن لحظه، تنها نمی توانستم به چشم هایم اکتفا کنم. زمانی که آن لباس وظیفه و آن اسلحه در دستانم است، من موظفم که تمام جان و دلم گوش و چشم شود تا ذره ایی از جنگل آسیب نبیند. شکارچیان خدانشناس حیوانات را ندرند و مسافران، جنگل را به آتش نکشند. هر بار که وارد جنگل می شوم همه می پرسند که آیا از حیوانات درنده نمی ترسی؟ آیا از جانب آنها آسیبی ندیده ایی؟! و من هزار بار با لبخند روی لب می گویم: جنگل بانی یک عشق است. عشق به میهن و محیط زیست.
اگر عاشق نقاشی خدا نباشی، برایت آنجا ماندن طاقت فرساست. آنجا که باشی شاید از درصد ناچیزی از حیوانات بترسی. آنجا و در میان آنها که زندگی کنی، زمانی که محبت حیوانات را نسبت به همدیگر ببینی، هرگز از جنگل نخواهی ترسید، مگر آنکه قصد جان آنها یا فرزندانشان را داشته باشی، اما در آن موقع تو باید از آدم ها بترسی بعضی آدم هایی که از حیوانات هم بیشتر می تواند درنده باشند. می دانی چیست؟ آنها ناجوانمردانه می آیند و مادر را از فرزند یا فرزند را از مادر جدا می کنند. تنها برای منفعت و پول برای خودشان یا برای چند لحظه خوشی و کباب، خانه ی حیوانات را می سوزانند و نابود می کنند. جنگل بان بودن یک انتخاب است. اگر عاشق نباشی کلاهت پس معرکه است و گرنه چه کسی است که اینگونه با مبلغی کم، جانش را بر کف دست بگذارد و در جنگل، به جنگل بانی حیوانات انسان نما برود!
منبع : انشاباز
بیشتر بخوانید :
انشانویسی درباره صرفه جویی آب و مصرف بهینه آن