انشانویسی با موضوع مسجد و اذان به ۳ شکل متفاوت
ما مسلمانان از زمان بدو تولد که در گوشمان اذان می خوانند با این آوای دلنشین آشنایی داریم و همچنین با مسجد که خانه خداست ، در این مطلب از بلاگ جدول یاب به موضوع انشانویسی با موضوع مسجد و اذان به ۳ شکل متفاوت پرداخته ایم ! با ما همراه باشید.
انشا صدای اذان – شماره ۱
صدای ملکوتی اذان موذن از گلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده وآرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست .بار دیگر آرامشی گرفتم وکام جانم شیرین شد از حلاوت این نوای روحبخش ” الله اکبر ، الله اکبر “ ؛ آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد .تو بزرگی ومن حقیر در برابر این همه عظمت وبزرگواری .آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن وبا تو بودن.
هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند :
“اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله “به خود می آیم . بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی و بی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه وپر معناتر از این ذکر می فهمم ومی گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم. من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم .حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛
” اشهد انّ محمّداً رسول الله، اشهد ان ّ محمّداًرسول الله “ چقدر این شهادت دادن را دوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم ومحمد (ص) پیامبرم واینکه روزی پنج مرتبه با زبانم وهزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی !
” اشهد انّ علیا ً ولی الله ، اشهد انّ علیّاً ولی الله “
نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم
دیگر چه غم دارم وچه کم ؟!وای برمن اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی !وقتی این سه شهادت را می شنوم ومی خوانمی که تو خدایم ، محمد (ص )پیامبرم وعلی ( ع )ولی وسر پرستم است حس عجیبی به من دست می دهد ؛ حس پرنده ا ی که از قفس تنگ خودش رها می شود ودر آسمان عشقش به پرواز در می آ ید .
باتز موذن می خواند ” حی علی الصلوه، حی علی الصلوه “ شتاب به سوی نماز . شتاب ؟ آری شتاب به سوی خوبی ها ، به سوی عشق وبه سوی معشوق ازلی و ابدی .این شتاب زیباست ولازم و واجب .می شتابم تا بر سجاده ی مهربانیت بنشینم وبرای تو بگویم واز تو بخوانم .
“حی علی الفلاح ، حی علی الفلاح “شتابی دیگر برای چه ؟آری رستگاری .رستن از دنیا ومادیات .رستن از خودهایی که مرا احاطه کرده اند ؛ خودبینی ها ، خودپرستی ها ، خود شیفتگی ها و هزاران خود هایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر می کنند .پس ذمی شتابم تا برهم از آ ن ها وبرسم به یکی که آن تویی . این است رستگاری .
می شنوم : ” حی علی خیرالعمل ، حی علی خیرالعمل“ احساس می کنم وباورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی شتاب های لذت بخشی است واین بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست که در دنیا دارم و انجام می دهم بهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح و جانم انجام دهم ؛ کاری پراز خیر معنوی ، پراز زیبایی اخروی .آه چه احساس خجسته ایست !
بار دیگر آن کلام زیبا راشنیدم ” الله اکبر ، الله اکبر“وبار دیگر باوری دوباره که تو باعظمتی ، بزرگی ، بزرگتر از پندارهای ما وچه ستودنی است این بزرگی ات !
خود را چون قره ای در دریای بیکران مهر ورحمتت حس می کنم ، جانم از عشق دیدارت لبریز است .تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم .امروز که می نویسم واذان را برلب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم حسی معنوی ، حسی چون رود های روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند .
” لا اله الا الله “ با شنیدن این ذکر هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد .از هرچه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم ودر گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک وبی ارزش شد ؛ چون نام تورا شنیدم وخواندم جز تو کسی برایم نیست که اینچنین باارزش باشد . می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند پوچ وبی ارزش اند وتنها تویی که خدای منی .
تورا می ستایم که ستایشت آرام روح وجان من است .
وحال پس از شنیدن این نغمه جانبخش چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عشقت می سپارم آرام وآسوده جان دست هایم را به سوی آسمان تو بالا می آورم ونیت دیدار تو را می کنم .به گفت وگو باتو می نشینم ای بهترین معبود من ! جانم را با نور یاد ت همواره شاداب وتازه ومعنوی گردان !
انشا درمورد اذان – شماره ۲
صبح زود است و هنوز گرگ و میش صبح، چون صدای اذان را می شنوم خواب از چشمانم رخت بر می بندد یاد قرار ملاقاتم می افتم قرار ملاقاتی که در یک طرف عبدی کوچک و در طرف دیگر مولایی بزرگ قرار دارد. در چنین ملاقاتی که حتما هم بسیار سرنوشت ساز و مهم است، عجله نکردن اشتباهی بس بزرگ به شمار می آید.از جایم بر می خیزم و قصد وضو می کنم.
هنگامی که قطرات آب را بر روی صورتم می ریزم، در ژرفای ذرات آب، معبود را می بینم . معبودی که خالق و آفریننده همه چیز است.هنگامی که آب این مایه ی طهارت بخش را بر دستانم می ریزم، امید وارم که دیگر از این دست کار خطا بر نیاید.هنگامی که پاهایم را مسح می کشم با تمام وجود به دنبال این هستم که دیگر این پا ها به جایی نروند که در آنجا ذکر و یاد معبودم نباشد.بعد از آنکه از وضو فارغ شدم به سمت سجاده ام می روم و آن را به آرامی باز می کنم.ناگهان عطر گل یاس کل فضا را در بر می گیرد. عطری که در اعماق آن قدرت خالق نهفته است.
معبودی که بر همه چیز و همه کس تسلط کامل داردو آفریدگاری که قدرت مطلق است.هنگامی که شروع به اقامه گفتن می کنم با هر تکبیر گویا دری از توحید به روی من باز می شود.چون اشهد ان لا اله الا الله می گویم گویا نه تنها این جمله بر زبان من جاری می شود بلکه اعماق وجودم و ذره ذره تنم نیز همه با هم بانگ تهلیل سر می دهند. وقتی که اقامه را پایان می برم باتکبیری ملاقات خود را با معبودم شروع می کنم.با تکبیری که در آن عشق به خدا نهفته است.
بعد شروع به خواندن سوره فاتحه الکتاب می کنم.ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .حمد و ثنا مخصوص ذات باریتعالی است.قدرتی مطلق که هر چه داریم و نداریم از او داریم.کاش می شد به این آیه عمل کنم و کس دیگری را حمدو ثنا نگویم و چون خواستم این کار را بکنم کسی را تحسین کنم که با این قدرت و زیبایی بنده اش را آفریده.چون شروع به خواندن آیه بعد می کنم یاد گناهان و اشتباهاتم می افتم .کارهایی که نباید می کردم و انجام دادم.
خداوند متعال، این قادر مطلق، این بخشنده مهربان، نه تنها مرا به عذاب خود دچار نساخت، بلکه راه را برای هدایت من هموار و فراخ ساخت . خداوندا با چه زبانی می توانم از تو تقدیر کنم.ای کسی که واصفان حلیه جمالت به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک و عاکفان کعبه جلالت به تقصیر عبادت معترف، که ما عبد ناک حق عبادتک. با خواندن آیه ی بعد به فکر سرانجامم می افتم به روز جزا ، به روز درو اعمالم . اما تنها راه نجات در آن روزعمل کردن به دستورات مالک یوم الدین است.ای کاش توان این را داشتم که علاوه بر خواندن آیه بعد به آن نیز عمل کنم . کاش می شد فقط معبودم را بپرستم و تنها از او یاری بجویم.ای کاش می شد همواره این آیه را سر لوحه زندگیم قرار دهم و از هیچ احدی جز او استمداد نطلبم.
خداوندا ! ای مهربان ترین مهربانان! ما را به راه راست هدایت کن . راهی که تو برای ما می پسندی.راهی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا! ما را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه آن را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی. راه هی که انتهای آن جز سعادت دنیوی و اخروی چیز دیگری نیست. خداوندا هایی را که از نعمت دوستیت بهره مند ساختی نه راه کسانی را که مورد غضب قرار دادی و نه راه گمراهان.
هنگامی که سوره حمد را تمام کرده و شروع به خواندن سوره توحید می کنم، هر چه بیشتر به عظمت معبود بی همتایم پی می برم .به سوره توحید بسیار علاقه دارم زیرا شناسنامه خالقم است. چون آن را می خوانم با تمام وجودم پی می برم که معبودم یکتا و بی نیاز است.نه فرزندی دارد و نه زاده ی کسی است .هیچ کس همچو او نیست و هیچ شریک و یاوری ندارد .چون به رکوع می روم خود را در برابر خدایی می بینم که نخستین آغاز و آن واپسین بی انجام است .
اوست که دیده های بینندگان از دیدنش فرو ماند و اندیشه های وصف کنندگان ستودنش نتواند .اوست که آفریدگان را به قدرت خود آفرید و به خواست خویش به آنان جامه ی هستی پوشانید و آنگاه ایشان را به راهی که می خواست رهسپار کرد و به جاده ی محبت خود روان گردانید .چون از رکوع بر می خیزم و به سجده می روم با تمام وجود سعی دارم با نشان دادن حقارت خود در برابر خداوند متعال ذره ای از گناهان بی پایانم بکاهم.
سعی دارم با تضرع و زاری ام به آستان پاک و مطهرش حاجت هایم را بگیرم و به خواسته هایم برسم . چون به سجده اول می روم نشان می دهم که از خاکم که با قدرت معبودم بدین شکل تصویر شده ، چون سر از سجده بر می دارم، نشان می دهم که باید در این دنیای فانی زندگی کنم و اعمال نیک بکارم . چون به سجده دوم می روم، می خواهم به عالم و ادم بفهمانم که به این دنیا دل نبندند زیرا همه از خاکیم و به خاک نیز باز می گردیم .
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش چون از سجده دوم بر می خیزم خواستار اینم که به همگان بفهمانم همه ما در قیامت مثل هم هستیم و تنها چیزی که بین ما فرق می گذارد تقوا و اعمال صالحمان است . همانطور که آیه ی اِنَ اَکرَمَکُم عِندَ الله اَتقیکُم بر این موضوع دلالت دارد.
بعد از سجده ی دوم بار دیگر می ایستم و مانند رکعت اول از معبود بی همتایم خواسته هایم را می خواهم، و هنگامی که دست انابت به امید اجابت به درگاه خدای جل و اعلی بر می دارم ،از او عاقبت بخیری خود و خانواده ام و تمام مومنان را در دنیا و آخرت می خواهم و چون بعد از رکوع و سجدتین شروع به دادن تشهد می کنم ،گویا نه تنها خودم بلکه تمام اعضا ء و جوارح و تک تک سلول هایم بانگ می دهند :که قطعا خدای دیگری جز الله نیست و محمد صل الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده اوست . بعد از آن وقت خداحافظی و وداع فرا می رسد .
همواره وداع ها سخت و دردناک بوده و اکنون نیز هست اما هیچ وداعی سخت تر از وداع با کسی نیست که او را از عمق دل و جان دوست داری . با دلی تنگ و پر از اندوه سلام می دهم :
السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته
السلام علینا و علی عباد الله الصالحین
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
و ملاقات من با معبودم به پایان می رسد . اما او همواره در کنار من است و همواره یار و محافظ من .تنها اوست که از رگ گردن به من نزدیک تر است. اما ای پروردگار من !هر چه گویم از تو کم گفته ام ! ای خدایی که خود را به ما شناسانیدی و شیوه سپاسگزاری از خودت را به ما آموختی و در های علم پروردگاری ات را به روی ما گشودی و ما را به اخلاص ورزیدن در توحید خودت رهنمون گردانیدی و از شک ناباوری نگاه داشتی . پروردگارا ! ما را در توحید و شناخت و ستایش خودت همواره پا برجا و مستحکم قرار بده و در های رحمت خود را به روی ما بگشای،و اما خدایا! ظهور آقا و مولا و سرورمان را هر چه زودتر نزدیک بگردان و مقدمات ظهورش را مهیا ساز و ما را از یاران و پیروان راستین حضرتش قرار بده.
انشای مسجد – شماره ۳
دلش مسجدی می خواست با گنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند و پیرمردی که هر صبح و هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید.
دلش یک حوض کوچک لاجوردی می خواست. و شبستانی که گوشه گوشه اش مهر و تسبیح و چادر نماز است.دلش هوای محله ای قدیمی را کرده بود. با پیرزنهایی ساده و مهربان که منتظر غروب اند. و بی تاب حی علی الصلاه.اما محله شان مسجد نداشت…
فرشته ها که خیال نازک و آرزوی قشنگش را می دیدند به او گفتند : حالا که مسجدی نیست ، خودت مسجدی بساز.
او خندید و گفت : چه محال زیبائی ، اما من که چیزی ندارم. نه زمینی دارم و نه توانی و نه ساختن بلدم.
فرشته ها گفتند : این مسجد از جنسی دیگر است.مصالحش را تو فراهم کن، ما مسجدت را می سازیم.
اما او تنها آهی کشید.و نمی دانست هر بار که آهی می کشد، هربار که خدا را زمزمه می کند، هر بار که قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد، آجری بر آجری گذاشته می شود.
آجر همان مسجدی که او آرزویش را داشت.
و چنین شد که آرام آرام با کلمه ، با ذکر، با عشق و با دعا ، با راز و نیاز ، با تکه های دل و پاره های روح،مسجدی بنا شد. از نور و از شعور. مسجدی که مناره اش دعایی بود
و هر کاشی آبی اش،قطره اشکی .او مسجدی ساخت سیال و با شکوه و ناپیدا، چونان عشق و هرجا که می رفت ،مسجدش با او بود.
پس خانه مسجدی شد و کوچه مسجدی شد و شهر مسجدی.
آدمها همه معمارند. معمار مسجد خویش، نقشه این بنا را خدا کشیده است. مسجدت را بنا کن ، پیش از آنکه آخرین اذان را بگویند.
از کتاب : “پیامبری از کنار خانه ما رد شد”
بیشتر بخوانید :
انشانویسی درباره مدرسه رویایی من / انشای توصیفی