خلاصه داستان قسمت آخر سریال قورباغه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال قورباغه به کارگردانی هومن سیدی را می خوانید: با ما همراه باشید… سریال قورباغه داستانی درام و اجتماعی دارد، داستان این سریال به مشکلات جامعه و تأثیرات آن بر روی هر فرد می‌پردازد.

قسمت اول تا آخر سریال قورباغه

نقد قسمت آخر سریال قورباغه

بهتر است پیش از هرچیز با دو احتمال به پایان سریال «قورباغه» –یا سیر داستانی رسیدن به آن- نگاه کنیم: یک احتمال این است که قسمت پانزدهم، پایان فصل اول و نتیجه سانسوری اساسی بوده است و احتمال دوم این که قسمت پانزدهم را پایان کل سریال بدانیم. برخی از نتایج ما برای سیر شخصیت‌پردازی «رامین» در هرکدام از این دو احتمال یکسان خواهد بود، اما آیا با پر کردن قسمت‌های حذف‌شده احتمالی به یک منطق کلی برای پایان قابل قبول تنها بازمانده جنگ بقا در داستان هومن سیدی خواهیم رسید؟
Ø هشدار: ادامه مطلب بخش زیادی از اتفاقات و داستان سریال را فاش می‌کند Ø
حرکت سیدی به‌سمت ساخت یک راوی غیرقابل اعتماد برای داستان و مهم‌تر از آن برای مخاطب در قسمت هشتم و نهم تقریبا کامل شده بود و پیش از این‌بار‌ها گفته‌ام که این حرکت پیش از آنکه از مونولوگ‌های پرابهام و قصارگونه «رامین» قوت گرفته باشد از زاویه دید روایت نیرو می‌گرفت. آنچه در ابتدا و انتهای هر قسمت از زبان «رامین» می‌شنیدیم فقط برای آگاه‌شدن از عطش سیری‌ناپذیر او برای رسیدن به پوچی انتهای راه بود؛ دیدن این حقیقت که او را همین افکار به جلو می‌رانند. اگر در قسمت چهارم فهمیدیم که بخشی از شبکه‌های ارتباطی ذهن «رامین» و کل روایت «قورباغه» مشغول وصل‌کردن گذشته و آینده هستند در قسمت پایانی متوجه شدیم که بخشی دیگر از این شبکه‌ها درگیر جابه‌جایی واقعیت با حقیقت یا واقعیت با داستان بوده‌اند ولو ناقص و بی‌پشتوانه؛ اما در همین قسمت مدار گردان این ارتباط‌ها آن‌قدر از دور خارج شدند که عملا بخش زیادی از پایه‌های شخصیتی رامین فرو ریخت، و فرو ریختن آن‌ها با انهدام خط داستانی فاصله‌ای ندارند. بعد از مرگ نوری جا گرفتن توهم او در شاخه‌های ذهنی رامین بسیار سریع و بدون منطق اتفاق می‌افتد؛ این یا به دلیل چیرگی پست‌مدرنیستی راوی‌های یاغی بر حاکمیت نویسنده است یا به‌خاطر تیشه‌هایی که سانسور بر ریشه شخصیت چندبعدی و پیچیده رامین وارد کرده‌اند. باید مخاطب سفر متهورانه و انتحاری «رامین» به عمق مافیای تایلند و رفتنش تا ته جهنم را به یک شکلی بر ماندن او در ایران و رفتن پی شمس‌آبادی و تنش استراتژیک آن‌ها ترجیح دهد که نمی‌دهد؛ باید سیطره توهم نوری‌شدن برای «رامین» بیش از چندنمای ذهنی می‌بود که نبود، باید شتاب روایت به‌نحوی پرت‌شدن احمقانه حواس رامین از گیاه را توجیه می‌کرد که نکرد.
سریال قورباغه
در بررسی دو قسمت هشتم و نهم گفتم که «سیدی در «قورباغه» مخاطب را درگیر یک مک‌گافین بزرگ و چند مک‌گافین فرعی کرده است.» داستان «قورباغه» آن‌قدر مک‌گافین جزئی و درهم‌تنیده داشت که حواس مخاطب خیلی درگیر پیداکردن اصل موضوع نشود. با حذف «سروش» و «لیلا» و «نوری» فقط شخصیت‌هایی باقی ماندند که به‌دنبال مک‌گافین بزرگ و اصلی سریال بودند. اگر فصل دومی برای «قورباغه» در کار نباشد عملا سیدی با خارج‌کردن شمس‌آبادی از مرکز توجه‌ها راه ساده و سهل‌انگارانه‌ای را برای نشان‌دادن کم‌اهمیت‌بودن مک‌گافین اصلی سریالش («گیاه قورباغه») و پر اهمیت‌جلوده‌دادن وجوه شخصیتی کاراکتر «رامین» انتخاب کرده است؛ مگر اینکه این‌طور نتیجه بگیریم سیدی می‌خواسته کاراکتر «شمس‌آبادی» را – که اتفاقا خودش نقشش را بازی می‌کند- عامدانه یک مک‌گافین یا عنصری بی‌اهمیت جلوه دهد! چند نمای پیش‌گویانه در پایان هر قسمت که لابه‌لای تیتراژ پایانی می‌آمد برای قسمت آخر خودآگاه یا ناخودآگاه به عنصری معلق بین «نشان‌دادن پایان داستان شمس‌آبادی و آباد» و «نشان‌دادن ادامه داستان در فصل بعد» نگه می‌دارد.
صحنه نهایی سریال به‌درستی قاعده شکست یا خنثی‌شدن مک‌گافین را اجرا می‌کند: رامین برای «هیچ» تلاش می‌کرده است و این جزوی از شخصیت بی‌باک و جسور و طغیان‌گر اوست؛ خب فلسفه مک‌گافین همین است که تا جایی پیش برود و معلق نگهمان دارد که متوجه شویم مثلا سه شخصیت اصلی داستان – «نوری» و «رامین» و «شمس‌آبادی» – شخصیت‌های عجیب‌و‌غریبی نیستند و هرکدام نقطه‌ضعف‌هایی دارند؛ نقطه‌ضعف «نوری»، «لیلا» بود که عامل مرگش شد؛ نقطه‌ضعف «لیلا»، «شمس‌آبادی» بود که باعث مرگش شد؛ آیا برهمین اساس باید بگوییم نقطه‌ضعف «رامین»، «خودش» بود که دلیل مرگش شد؟ مطرح‌شدن همین یک سؤال در ذهن مخاطب برای کارگردان، یک بازی دو سر بُرد بوده است، چون او فضای معلق سریال را حتی پیش از انتشار اولین قسمت آغاز کرده بود؛ آن‌هم با انتشار نخستین‌تصویری که از سریال دیدیم: ارجاعی مستقیم و پنهان به آخرین ثانیه‌های سریال؛ جایی که مشخص نیست جسم معلق «رامین» جلوِ دست‌های «نوری» در حال افتادن است یا بلند شدن؟ این تصویر را در هیچ کجای سریال پیدا نمی‌کنید.
آیا همان‌طور که در بررسی قسمت دهم و یازدهم گفتم «رامین» با تظاهر به وظیفه‌شناسی و وفاداری و خویشتن‌داری –سه چیزی که لازمه بقای یک شخصیت در جهان داستانی هومن سیدی است و البته لایق داشتن نفس شیطان- به جهنم مرگ رسیده است یا این سه ویژگی اساسی نوری در او حلول می‌کند و او را دوباره در فصل بعدی می‌ایستاند؟ همین بازیگوشی سیدی در معلق‌نگه‌داشتن پایان داستان مثل بیشتر اتفاقات آن، به قول محسن ظهرابی، منتقد، «هر چه که نباشد سرآغاز یک دوران است.» بخوانیم متن کوتاه ظهرابی را برای پایان سریال «قورباغه»:
«گیر و گور‌های پیرنگ، شخصیت‌های گاهی کم‌هوش و بازی‌های گاهی نه‌پخته‌اش به کنار، آدم‌های قورباغه عطش سیری‌ناپذیری به پیش‌رفتن و زندگی‌کردن و عبور از خط قرمز‌ها دارند. عطشی که سلیقه فیلم‌سازش هم هست. هومن سیدی درست یا غلط، طبق اصول یا خارج از قاعده علیه پیش از خود شوریده است. مخاطبی که قورباغه دیده را دیگر نمی‌شود با پایتخت و شهرزاد سرگرم کرد. لااقل این نسل جوان‌تر سرش با آن قصه‌های عهد بوق گرم نمی‌شود. برای من یکی در شرایط فعلی و با توجه به تولیدات فعلی فرقی نمی‌کند قورباغه‌ها از آسمان مگنولیا* بر سر سکانس پایانی سریال ریخته یا فلان میزانسن شبیه به فلان فیلم کیم جی وون باشد یا نباشد، اصالتی وجود داشته باشد یا نه (که فکر می‌کنم نه و مگر در کارنامه چندتا از فیلم‌سازانمان اصالت می‌بینیم؟)؛ مهم این است که این ۱۵ قسمت نسخه‌ کامل‌تری از گذشتگان نیست و چه اتفاق مبارکی! قورباغه سرآغاز دوران یاغی‌هاست. یاغیانی که یحتمل دل پری از قبلی‌ها دارند. حالا که جاده باز شده است کاش سر و کله‌ فیلم‌نامه‌های بهتر هم پیدا شود.»

*اشاره به سکانس معروف بارش قورباغه در فیلم «مگنولیا» ساخته پل توماس اندرسون

 

قسمت اول سریال قورباغه

قسمت اول سریال قورباغه

داستان سریال قوربافه از رفاقت سه تا پسر با یکدیگر آغاز می شود…

سه پسر به نام های رامین، فرید و جواد با هم رفیق هستند و از بچه های شهرک اکباتان می‌باشند و باهم درحال خوش و بش گذران روز خود می‌باشند که یکی از مامورهای شهرک کشته می‌شود و آن ها ترسیده از محل فرار می‌کنند اما رامین برمی‌گردد و با برداشتن اسلحه بعد از آن فرار می‌کند و خودش را به دوستانش می‌رساند.
آن ها به یک پاساژ رفته اند و با دزدین یک کت به سر قرار با یک دختر می‌روند که از آن جا نیز دست خالی برمی‌گردند…
رامین از کاری که کرده است ترس تمام وجودش را گرفته است و حواسش هیچ به خودش نیست، آن ها زیر یک پل می‌روند و به مناسب چهارشنبه سوری بزن و برقص می‌کنند و رامین باز هم گوشه ای ایستاده که با پایان مراسم جواد یکی از دوست ها می گوید اسلحه را از او کش رفته است و متوجه نشده است که باهم بحث و دعوا می‌کنند و در آخر تصمیم می‌گیرند با اسلحه به خانه یکی از دوست های دست و پا جلفتی شان برود دلار هایش را بدزدند…
آن ها در مسیر رفتن با یکدیگر بحثشان می‌شود و رامین و جواد با یکدیگر دعوا می‌کنند که پلیس بهشان می‌چسبد اما با طبیعی بازی از دست مامور ها فرار می‌کنند و به خانه دوست رامین می‌روند، اسلحه دست فرید است، حال فرید و جواد خوب نیست و چت کرده اند که پس از درگیری با آن مرد فرید تحت تاثیر قرار می‌گیرد، خودش، فرید و رامین را می‌کشد

خلاصه داستان قسمت دوم سریال قورباغه

دو نفر جنازه های رامین، جواد و فرید را جمع کرده اند که متوجه می‌شوند رامین هنوز زنده است و یکی از آن به سراغش می‌رود و باری دیگر یک تیر در قلبش شلیک می‌کند.
گذشته – دوازده سال قبل –
دو نفر خودشان را از کارکنان شهرداری معرفی می‌کنند و می‌گویند وظیفه دارند سگ های ولگرد منطقه را بزنند و هر روز به خرابه ها می‌‌روند و تعداد زیادی سگ را می‌کشند که در این میان اشتباهشان باعث می‌شود و سروش یکی از آن ها یک آدم را بکشد و همه آن ها پشت او را می‌گیرند و می‌گویند کارش غیرعمد بوده است و برایش مشکلی پیش نمی‌آید اما او ترسیده فرار می کند که مامور ها او را دمه در خانشان دستگیر می‌کنند.
دادگاه او برگزار می‌شود و گویا خانواده مقتول دیه می‌خواهند و حتی صحبت های وکیلش هم باعث نمی‌شود که آن ها رضایت بدهند و سروش با او صحبت می‌کند که تا آخر عمر تعهد دهد از او مراقبت کند و ماهیانه خرجش را بدهد که پس از صحبت با وکلیش موافقت می‌کند و از زندان آزاد می‌شود و با او باهم همخانه می‌شوند.
کسی که قرار بود دست سروش را بند کند گویا کارش خلاف است، خلاف از هر مدل… او حالا با همان پسر مقتول کار انجام می‌دهد و با دزدیدن ماشین های مدل جدید آن ها را اوراق می‌کند یا به درخواست دیگران بالا سر این و اون می‌رود و آن ها را میترساند که یکی از آن ها پدر پسری است که متهم به زدن همسرش شده است.
وضعیت سروش و آن پسر عوض شده است. پسری که برای شکایت از پدرش به سراغ آن ها رفته بود، آدرس خانه شان را پیدا کرده است و حالا به سراغ آن ها رفته است و می‌گوید مادرش از فرط کتک های پدرش کشته شده است و آن ها با همدستی یکدیگر مردی که می‌گفت پدرش است را کشتند و در بیابان رها کردند.
اکنون
سروش و آن پسر در ماشین باهم درحال صحبت هستند و درباره نوری و وضعیت زندگی خودشان صحبت می‌کنند که بعد از گذشتن از مسیر طولانی به نوری می‌رسند و با گذاشتن جنازه ها در ماشین سناریو مرگشان را می‌چینند و با خبر کردن ماموران می‌روند.
رامین نمرده است و با رفتن آن ها تمام نقشه را تغییر می‌دهد تا زندان نیوفتد و مشکلی برای او پیش نیاید…

 

خلاصه داستان قسمت سوم سریال قورباغه

قسمت سوم سریال قورباغه

 

ماموری درحال بازجویی از رامین می‌باشد تا شب حادثه را برای آن ها بازگو کند، رامین تمام صحنه ها را بر علیه فرید تعریف می‌کند و خودش را عقب می‌کشد و بازپرس پرونده پس از گرفتن اطلاعات او را آزاد می‌کند.
رامین به شهرک می‌رود تا به خانه برود که خانواده اش با خانواده پدر فرید دعوایشان می‌شود و خانواده رامین از آن ها دیه می‌خواهد اما رامین می‌گوید که دیه نمی‌خواهم که باعث شک برادر فرید می‌شود.
پدر رامین با او دعوا می‌کند و می‌گوید هرچقدر که خرج دوا و درمان و بیمارستانت کرده ام را می‌خواهم، رامین از خانه بیرون می‌زند که برادر فرید باز هم سر راهش سبز می‌شود و می‌گوید دروغ گفتی و هرچی که وسط هست را نصف نصف باید بدهی وگرنه همه چیز را به پلیس ها می‌گوید.
رامین برای گرفتن پاسپورت به سراغ کسی می‌رود اما چون پول ندارد کاری برایش انجام نمی‌دهند.
رامین با برداشتن کیفی به در ویلا نوری می‌رود که داداش فرید نیز سر راهش سبز می‌شود و بعد از فهمیدن ماجرا دوتایی به داخل ویلای نوری می‌روند و با صحبت رامین دیه جواد و فرید را با یکی از ماشین های نوری را می‌گیرد و همراه با برادر فرید می‌رود.
نوری عصبی می‌شود و می‌گوید اگر یکبار دیگه برگردد او را داخل همان ماشین آتیش می‌زند.
رامین و برادر فرید با ماشین نوری در خیابان ها دور می‌زنند که هرکسی از کنارشان رد می‌شود توجهشان را جلب می‌کند و دختر ها سعی می‌کنند مخ رامین را بزنند اما او عصبی است.
رامین به سراغ پسری که قرار بود برایش پاسپورت جعلی درست کند، می‌رود و با دادن پول ها به او می‌گوید هرچه سریعتر کارش را راه بیاندازد.
داداش فرید که از رامین عصبی است از طریق شوهر خواهر رامین او را پیدا می‌کند تا ازش سهم پول هایش را بگیرد که رامین به دنبالش می‌رود و توی مسیر بحث می‌کنند و او می‌گوید اگر که سهمش را بدهد دیگر هیچ کاری با او ندارد.
رامین مقداری پول به او می‌دهد اما قبل از رفتنش می‌خواهد که پول هایش را برایش‌نگه دارد که او قبول نمی‌کند و می‌گوید باز هم قالش می‌گذارد اما رامین تا پایین با او می‌رود و به او می‌گوید خرج موادش را می‌دهد.
فرهاد جلو می‌رود و جایی می‌نشیند تا یک نفر دیگر برایش تزریق کند و گویا هماهنگ کرده است تا او را بکشند و رامین مردنش را نگاه می‌کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا