خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت دوازدهم سریال جیران

مهد علیا با دادن قهوه به سلمان دل میدن و قلوه می گیرند، مهد علیا از سلمان می خواهد که او را ملک جهان خالی صدا کند تا برای چند وقت کوتاه هم که شده فراموش کند زن شاه قبلی و مادر شاه فعلی است.
نقره و خاتون دیگری به خانه شازده بصیر رفته اند، شازده بصیر در خانه با بهادر حرف می زند و می گوید تا کی می خوای همش کشتی بگیری که بهادر می گوید حسرت به دل کمربند پهلوانی مانده ام و اگر سر پا نباشم چجوری پهلوون اول دارالخلافه باشم…
نقره و آن خاتون از راه می رسند که شازده بصیر به کنارشان می رود و بعد از اطلاعات دادن درباره برادر سارای گرجی پیشنهاد وقت گذرونی به نقره می دهد که نقره می گوید اربابم برایت خاتون طلا فرستاده تا حسابی به خودت برسی شازده شهوتی…
نقره با اژدر به دیدن ساموئل می رود و شازده بصیر، خاتون طلا را با خود به اتاق می برد تا ببینتش که خواجه روشن روش چاقو می کشد و می گوید این تاوان کسی است که به نقره خاتون چشم دارد.
شازده بصیر به کل زیر همه چیز می زند و می خواهد که روشن ببخشتش اما روشن کم از گردنش را می برد و خون خودش را بهش می دهد تا بخورد و می گوید این طعم وصال نقره خاتون است و اگر باز هم چنین چیزی به سرت بزنه می کشمت.
نقره و خواجه روشن در مسیر برگشت باهم حرف می زنند و روشن می گوید یک خواجه با غیرت می ارزه به صدتا مرد بی غیرت و خیال نقره را از بابت شازده بصیر راحت می کند.
کاظم به دیدار پدرش رفته است و می گوید من نمی خواهم داماد شاه شوم و مادرم هم با این وصلت مخالفت است.
اما میرزا کاظم می گوید من همچین عروسی که روز اول با آفتابه مسی ازم پذیرایی می کند را نمی خواهم اما پدرش میرزا آقاخان نوری اصرار دارد که هر طور شده شما باید با هم ازدواج کنید و وصلت میان قاجار و نوری شکل بگیرد.
میرزا کاظم قبول می کند و می خواهد بیرون برود که می گوید ملک زاده ما را دوست ندارد و هیچ وقت قبول نمی کند که پدرش می گوید از این بابت خیالت راحت باشد به زنی قوی تر از مهد علیا سپرده ام تا ملک زاده را راضی کند و پسرش را در کوهی از تعجب تنها می گذارد.
تاجی در حیاط ارگ حسابی خواجه روشن را تحقیر می کند و می گوید تو عرضه ولیعهد کردن پسر من را نداری اما خودم این کار و می کنم و او را فقط لاف توصیف می کند و با لباس سفید به اتاق ملک زاده می رود.
شکوه السلطنه یکی از زن های عقدی شاه حرف های تاجی و خواجه روشن درباره گلین و پسرش محمود را می شنود که باعث بهم ریختنش می شود.
تاجی که نقطه ضعف و قلق ملک زاده را خوب بلد است با دست گذاشتن رو آن و حمایت از خون به ناحق ریخته شده میرزا تقی خان امیرکبیر حسابی ملک زاده را به فکر فرو می برد.
گلین که با دیدن پسر بچه های کوچک یاد محمودس افتاده گریه می کند و شکوه السلطنه هم به کنارش می رود تا همه چیز هایی که شنیده را می گوید، گلین باور نمی کند و متعجب است که یکی از کنیز ها آن ها را به سرای مهد علیا دعوت می کند.
تمام زن های عقدی و صیغه ای با خواجه هایشان به عمارت مهد علیا رفته اند، نوازنده ها می نوازند و خواجه ها می رقصند که تاجی، شاه دخت را با لباس سفید می آورد و مهد علیا بعد از بوسیدن دخترش کل می کشد و به تقلید از او تمام زن ها کل می کشند.
سیاوش، رحمت را برده پیش سلمان تا او را ببیند و راضیش کند که جز قراوول ها شود، سلمان اول قبول نمی کند و می گوید او نه پهلوانی بلد است نه رزم که سیاوش از قرائت و کتابتش تعریف می کند تا میرزا بنویس شود.
خدیجه چهریقی به دیدار پسرش رفته است و می گوید دارالخلافه آبستن بلوا است و تا چند روز دیگر باید راهی تهران شویم.
شاه به همراه تاجی و معین و مادرش مهد علیا در حیاط است و با هم تفریح می کنند که جیران آن ها را نگاه می کند و با حرف کوچول خان که از ولیعهد شدن معین می گوید، ناراحت به اندرونی اش می رود. از رفتار جیران معلوم است که دوست دارد شهربانو باشد و پسرش ولیعهد شود.
شاه دخت به دیدن جیران رفته است و کوچول خان با دیدنش سریعا پشت در می رود تا حرف هایشان را گوش دهد.
شاه دخت به او می گوید تو تنها زن این حرمسرا بودی که از من حمایت کردی و خودت را به دردسر انداختی… این تنها از دست کسی بر میاید که خودش هم داغ عشق دیده باشد.
جیران من و من می کند که ملک زاده همه چیز را می فهمد و می گوید می دانم ماندی تا روزی مهد علیای ایران شوی و برای این کار باید جوری به عشق ناصر لبیک بگویی که هیچ کس نگفته باشد و غیر این باشد می فهمد.
قراوول های خواسته و تعدادی دیگر از پهلوون ها درباره مراسم بازوبند پهلوانی همایونی حرف می زنند، همان لحظه شازده بصیر و بهادر از راه می رسند و با لات بازی سلمان که نمی خواهد در نزدیکی مراسم جشن و سرور دعوا و درگیری شود را مجبور می کنند که اسم بهادر هم لیست کشتی گیران روز عروسی نوشته شود.
سیاوش که خوب بهادر را می شناسد از سلمان می خواهد که خودش هم جز کشتی گیر ها باشد اما او قبول نمی کند و می گوید روز مراسم خودمون کلی کار داریم.
بهادر برای ثبت نام با شازده بصیر رفته است و سیاوش هم باهاش کل کل ریزی می کند و بدش نمیاد که باهم درگیر بشوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا