خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت دوازدهم سریال یاغی

مردی که اسی قلک گرفتش لت و پاره در خانه او نشسته است و بهمن خان از پشت پنجره به پلیس های داخل کوچه نگاه می کند و ازجاوید سوال می کند که کسی متوجه چیزی شده یا نه

بهمن خان بعد از تموم شدن کارش به سراغ پیرمرد می رود و به او می گوید حرف هایی که بهت گفتم و باید زنگ بزنی به اون زنیکه و موبه مو بهش بگی

پیرمرد که اسمش مصیبه بعد از این که کمی حالش جا اومد به شیما زنگ می زند و می گوید جاوید کار و تموم کرده و اون زن و شوهر باهمون مرد دیونه با جیغ و داد اومدن تو حیاط و دارن زنی که صورتش سوخته رو سوار ماشین می کنند

بعد از آن بهمن خان به جاوید اطلاع میده که منتظر زنگ شیما باشه و جاوید هم به خوبی برای او نقش بازی می کند و طوری جوابش رامی دهد که انگار حسابی هول هول شده و ترسیده

جاوید به بهمن خان اطلاع میده که صحبت کرد و می رود

بهمن و رحمان به همراه مصیب و باقی آدم هاشون به بیرون رفته اند و بهمن بهش میگه که به شیما بگه ما طلا رو آوردیم بیمارستان بهشتو او را به آدم هاش می سپارد و می گوید تا وقتی که من نگفتم حق ندارین بذارین بره

شیما بعد از شنیدن این خبر به سمت کیسه قرص هایش می رود و به نظر میاد که خیلی ناراحته

بهمن و طلا و جاوید داخل ماشین بیرون بیمارستان نشسته اند و کامل اطرافشان را زیر نظر دارند، رحمان هم بیرون از ماشین سیگارمی کشد و امید ندارد که شیما به اون جا بره که جاوید وسط حرفاش می پره و میگه حتی اگر ۱۰ ساعتم بشه من اینجا می مونم

شیما در پیاده رو است که جاوید چشمش به او می خورد و به بهمن خان میگه آقا جون رو پل هواییه و اومد

شیما روی پل هوایی راه می رود که بهمن از پشت به سمتش میره و روی شونه اش می زنه

شیما بر می گرده و خیلی عادی با بهمن حرف می زنه و میگه چطور منو شناختی که همون لحظه جاوید و قادر و رحمان هم به جمعشوناضافه میشن

شیما هیچ چی به روی خودش نمی آورد که بهمن ازش می پرسه دختره کجاست ولی او سکوت می کند و هیچ حرف نمی زند که او را سوارماشین می کنند و راه می افتند

شیما با کار ها و حرف هاش حسابی بهمن را عصبی کرده است که شیما میگه تا محترمانه ازم خواهش نکنید، نمیگم، بهمن به خاطرجاوید از او خواهش می کند و شیما هم میگه خوب بود، پس بریم سمت جاجرود

جاوید با عصبانیت او را نگاه می کند و شیما هم با حرص فقط حرف می زند و هر چی که می تونه می گه تا بهمن و طلا رو عصبی کنه کهموفق میشه و بهمن یه تو دهنی محکم بهش می زنه

شیما شروع به خندیدن می کند و خاطرات روز های گذشته و شب قبل سفر و تمام کتک های بهمن را به خاطرش می آورد و می گویداومدم حساب همتون و برسم ولی انگار خدا آدمای رذل و بیشتر دوست داره

آن ها به جاجرود می رسند ولی شیما میگه که هیچی یادم نمیاد تا بیشتر اونارو اذیت کنه و حرصشون و دربیاره

بلاخره شیما بعد از کلی دیونه بازی آن ها را به در یک خانه می برد و اظهار می کند که عاطی اون جا استاول برای باز کردن در کلیطفره میره و میگه کلید این جا رو نیاوردم که آدم های بهمن قفل و می شکونند و به داخل می روند، کلی داخل آن جا می گردند که عاطیرو پیدا نمی کنند و همه شون کلافه دورش ایستادند که شیما شروع به تعریف خاطره عقدشون می کنه و میگه سفره عقد همین جا بود وهمه این جا بودند و شروع به کل کشیدن می کند و دوباره شروع به بد گویی از خانواده و فک و فامیل بهمن می کند و یک سره به رحمانمیگه تو دیوونه ای و بهمن همیشه می گفت تو دیوونه ای واسه همین هیچ جا نمی بردت که رحمان عصبی میشه و یه سیلی محکم توصورت شیما می کوبد  عصبانیتش را سر وسایل آن جا خراب می کند

شیما اصلا حال خوشی نداره و فقط داد و بیداد می کنه که جاوید بهش میگه فقط یه کلمه به من بگو خواهر من کجاستطلا او را کنارمی کشد و خودش به سمت شیما می رود و می گوید تو به خاطر بی دقتی خودت گیر افتادی که شیما مسخره اش می کنه و میگه من بیدقتی کردم و تو رفتی ماه عسل که بهمن عصبی میشه و اختیارشو از دست میده

جاوید یه گوشه از استرس عاطی گریه می کنه و طلا بهش میگه این بچه نباید تاوان اشتباه ما رو پس بدهشیما تظاهر می کنه که ازرفتارش پشیمون شده و میگه بریم تا جای عاطی رو بهتون نشون بدم، او قبل از این که از ماشین پیاده شود کیفش را داخل رودخانه میاندازد و می گوید حوصله هیچی ندارم و سوار می شودشیما باز هم حرفی نمی زنه که بهمن او را به یک جای خلوت می برد و ازماشین پیاده اش می کنه تا ازش آدرس بگیره که شیما دست رو نقطه ضعف جاوید میذاره و میگه به اونی که پیش عاطیه سپردم اگه تا ۶ساعت دیگه برنگشتم تمیز صورت خواهرتو بسوزونه

جاوید تهدیدش می کنه که اون و می کشه ولی شیما بی خیال قضیه کشتن پدر طلا رو میگه و میگه من ته و توی همه چیز و در آوردم، طلاشوکه شده به حرف های او گوش می دهد و یه گلوگه توی مغز شیما خالی می کند

طلا از کاری که انجام داده حسابی شوکه شده، بهمن عصبی ازش می پرسه چرا این کار و کردی که جاوید هم عصبی به سمت طلا حملهمی کنه و میگه حالا چجوری می خواین خواهر من و پیدا کنید که رحمان جلوشو می گیره

طلا هیچی نمی گه ولی مشخص که حالش خیلی بده و بهمن به چند تا از آدماش میگه جنازه شیما رو جمع کنن ببرند یه جا خاکش کنند

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا