خلاصه داستان قسمت سوم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت سوم سریال یاغی

عده ای مرد در حال رقص و شادی و آب بازی هستند، جاوید و دوستاش هم میان آن ها هستند، اما جاوید بی حال و حوصله گوشه اینشسته و به عکس ابرا نگاه می کند، یکی از رفیقاش بهش می گوید که مرغت از قفس پرید و الان با یه بور ژرمن جیک جیک می کنهجاوید عصبی از جاش بلند میشه و بعد از کتک زدن دوستش میگه شما رفیقای من نیستید اگر بودید اسی رو تا الان لت و پار کرده بودینو خودش به گاراژ ماشین ها میره دل و روده اسی رو بریزه بیرون

یکی از دوستای جاوید سعی می کنه جلوش رو بگیره اما اون با عصبانیت سوار موتور میشه و میره

اسی به جاوید می گوید که می خوام این جا رو بخرم و با شهرداری کار کنم که جاوید هر چی از دهنش در میاد بارش می کنه و میگه توآدم فروشی اما اسی بهش می‌ گوید اگر تو محل چو بندازی که من آدم فروشم بیچارت می کنم و می رود.

میلاد و طلا در حال بیلیارد بازی کردن هستند و کسی از جذبه طلا موقع بازی کردن جرئت نمی کنه حرفی بزنه و هر دو تو سکوت بازیمی کنند.

طلا متوجه تقلب کردن هم بازی اش می شود و با زدن سیلی تو گوشش شرط را بهم می ریزد، مرد به سمتش حمله می کند و تهدیدش میکنه که طلا می گوید اگر نزدیک من شی میدم زنده زنده پوستتو بکنن و خودش می رود.

در راه تلفن طلا زنگ می خورد و او به کسی می گوید که آرایشگاه هست و بعد از تمام شدن کارش پیش او می رود و مشخص است کهمحرز داره دروغ میگه

جاوید و رفیقش روی موتور در محل می چرخند که بنر کشتی گیر شدن حمید گرگین خوهرزاده اسی قلک رو می بینند و گوله به کمپ ترکاعتیاد علی آقا برادر حمید می روند.

علی آقا در حال سخنرانی برای معتادای داخل کمپ است و بعد از تمام شدنش بیرون می رود که جاوید و رفیقش را می بیند، جاپید میخواهد آدرس حمید را ازش بگیرد تا او هم داخل تیم ملی تست دهد.

جاوید به عاطی خواهرش می گوید می خوام برم تیم ملی و از اون طریق با دست پر برم آلمان و تصمیمم را هم گرفتم.

جاوید به در خانه مادر حمید میره تا آدرس باشگاه پسرش را ازش بگیرد اما آن جا هم موفق نمی شود و بعد از عربده کشی های مادرحمید به سراغ عمو رحیم میرن تا آدرس را از خود او که آن ها را به محل آورده بود، بپرسد.

حال عمو رحیم بد شده و همه اهالی اطراف دور و برش جمع شده اند، جاوید بالای سرش می رود و بعد از این که کمی هوش و حواسشجمع میشه درباره مردی که برای انتخابی تیم ملی به محلشون اومده بود سوال می پرسد و رفیقش هم برای این که او جواب بدهد ۱۵۰تومن پول توی جیبش می گذارد.

طلا همراه با مردی که یک میمون در بغلش دارد و برادرشوهرش است به یک پاساژ رفته و شوهرش او را به مناسبت سالگرد عروسیشانسوپرایز می کند.

طلا و بهمن حسابی باهم حرف می زنند و دل میدن و قلوه می گیرند، بهمن گمان می کند که طلا سالگردشون رو فراموش کرده ولی او بادادن هدیه ای حسابی بهمن را احساساتی می کند.

طلا، سوت پدر بهمن که آن را گم کرده بود را بهش هدیه می دهد و می گوید یک ماه تمام کل خونه رو زیر و رو کردم تا پیدا شد و مطمئنبودم هیچی به اندازه این خوشحالت نمیکنه

جاوید تنهایی روی پلی که با ابرا قرار میذاشت، رفته است و به رو به روش خیره شده که نگهبان آن جا به کنارش می رود و می گوید دلمواسه وقتایی که دو تایی با ابرا با هم میومدین تنگ شده و قد خوردن یک لیوان چای با او گپ می زند.

جاوید به باشگاه بهمن رفته و منتظر نشسته تا او هم بیاید و بتواند که عضو تیم ملی شود. با آمدن بهمن، جاوید به دنبالش می رود وشروع به توضیح دادن می کند که یکی از مربی ها جلو می رود و می گوید من بهت گفتم عضوگیری تموم شده و حالا بهتره بری

بهمن با مربی ها می روند که حمید جلو می رود و با جاوید دعواش میشه، برادر بهمن هم کناری نشسته و آن ها را نگاه می کند که بهمندوباره بر می گردد و آن ها را از هم جدا می کند.

جاوید دوباره ماجرا را برای بهمن تعریف می کند و می گوید اگر نتونه حمید رو خاک کنه، یک سال تمام مجانی این جا رو طی می کشه وتوالت ها رو میشوره

بهمن همه را به خوابگاه می فرستد و حمید را نگه می دارد تا با جاوید مسابقه دهد، آن ها روی تشک می روند و جاوید با اختلاف بهترینمی شود، مربی که قصد داشت جاوید را بیرون بیاندازد از کارش خوشش اومده و به بهمن می گوید بهتر است بهش نگیم خوشمون اومدهتا سریعا پرو نشه

مربی به جاوید می گوید فردا عصر هم برای دو تا کشتی دیگر باید بیای و بهمن هم حمید را بخاطر کشتی ضعیفش بازخواست می کند.

جاوید خوشحال لباس هایش را می پوشد از باشگاه بیرون می زند که عاطی خواهرش باهاش تماس می گیرد و می گوید به دردسر افتادهتا خودش را به سرعت برساند.

جاوید به آرایشگاه می رود که می بیند دو تا مامور آن جا هستند و قصد بردن عاطی و دوستش را به جرم راه دادن آقایون به آرایشگاهمردانه دارند، جاوید با سرباز پسر درگیر می شود و پسر روی او اسلحه می کشد و مجبورش می کند که به غلط کردن بیوفتد.

جاوید ترسیده برای این که جلوی بردن آن ها بگیرد روی زمین می نشیند تا پلیس ها تتوش را پاک کنند که یهو همه دوستای عاطی میان وبا کلی جیغ و دست و هورا اومدن شناسنامه اش را بهش تبریک می گویند. جاوید که حسابی به خاطر رفتار پسر سرباز بهش برخورده ازآن جا به خانه می رود که علی گرگین داداش حمید را با نوچه هایش دم در می بیند.

آن ها به سمتش حمله می کنند تا کتکش بزنند که جاوید به سختی از دستشان فرار می کند تا دستشان بهش نرسد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا