خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت سیزدهم سریال جیران

مراسم عروسی شاه دخت و میرزا کاظم پسر صدراعظم است، عروس دوماد به جای خود نشسته اند و باقی درباری ها نیز همینطور… شکوه السلطنه برای گلین چشم و ابرو می آید و به تاجی اشاره می کند، گلین هم با تنفر به تاجی نگاه می کند و از او رو می گیرد.
صدراعظم با کسی حرف می زند و می گوید علاوه بر لقب پسر خودم، شاهزاده معین هم باید امروز ولیعهد شود که او می گوید سفرای روسی را آماده کرده ام و جای هیچ نگرانی نیست و مشغول صحبت هستند که ناصرالدین شاه شرفیاب می شود و همه با حفظ احترام آرام می شوند…
همه پهلوونا در زورخانه دور هم هستند که بهادر همان لاتی که با کلی شامورتی بازی همراه شازده بصیر خودش را در میان پهلوونای ارگ اسم نوشته اند، بی رسمی می کند، سیاوش عصبی می شود و به سمتش حمله می کند که سلمان خان وارد می شود و جلوی سیاوش را می گیرد و او را هم تهدید می کند که اگر بی رسمی کند خودش خونش را می ریزد…
پهلوونا با هم همدل شده اند تا حواسشان به کشتی گرفتنشان با پهلوون اسفندیار باشد و مراقب پایش باشند. پهلوونا به مقابل شاه صف آرایی می کنند و مراسم کشتی آماده می شود، بهادر بی رسمی می کند و هیچ حواسش به پای مریض اسفدیار خان نیست…
آخرین مسابقه که دوئل بر سر بازوبند و کمربند پهلوونی است، شروع می شود، سیاوش و سلمان با نفرت به بهادر نگاه می کنند، یکی از درباریان پیغام یکی از سفیر های روس را بهش می رساند که درباره باخت پارسال است، شاه هم بهش می گوید اگر با آدمشون تونستند پهلوون اسفندیار ما را خاک کنند، من دو برابر آن را بهشون می دهم…
بهادر و پهلوون اسفندیار در حال کشتی هستند که بهادر دست روی زانوی پهلوون می گذارد و با بی رسمی او را می برد که همه درباریان بهم می ریزند، سیاوش با دیدن این صحنه به سمت سلمان خان می رود و با چشم هایش بهش می فهماند که می خواهد با او کشتی بگیرد، سلمان هم می پذیرد و کیسه ای پر از سکه توی جعبه می اندازد و با رخصت ناصرالدین شاه سیاوش را به روی زمین می خواند که جیران خاتون با دیدنش نفس نوی سینه اش حبس می شود اما حفظ ظاهر می کند.
بهادر با دیدن سیاوش او را جوجه خطاب می کند و به نایب می گوید زنگ را بزند.
صدراعظم جلوی مراسم را می گیرد و می گوید بهتر است قبل از شروع مراسم، مدعی بازوبند و کمربند استراحت کند و در آن زمان شاعر برایشان از شعر هایش برایشان بخواند و آن ها را مستفیض کنند.
خدیجه چهریقی به همراه پسرش شاهزاده عباس میرزا در مسیر رفتن به ارگ هستند تا بدون دعوت در مراسم عزت الدوله، شاه دخت ایران خواهر ناتنی عباس میرزا بروند و خدیجه خاتون به پسرش می گوید من امروز باید خاتون تجریشی را از میان بردارم وگرنه تنها فرصتم را نیز از دست می دهم…
شاعر همایونی شعر هایش را می خواند و یک شعر هم در وصف ولیعهدی معین می خواند، درباریان برایش پول پرتاب می کنند، صدراعظم به به و چه چه می کند، تاجی هم با لبخند به شاه نگاه می کند اما او با اخم سلمان را صدا می کند و می گوید مصاف آخر کشتی را راه بیاندازد…
سیاوش و بهادر با هم گلاویز شده اند و کری می خونند… بهادر دوبار موفق می شود تا سیاوش را هول بدهد اما در آخر سیاوش بلندش می کند و او را روی زمین می کوبد که همگی از خوشحالی دست می زنند و ناصرالدین شاه هم با لبخند رضایت نگاهشان می کند در این میان سارای گرجی هم او را می شناسد، ذوق زده برایش دست می زند…
سیاوش به سمت پهلوون اسفندیار می رود و دستش را می گیرد و با هم به سمت شاه می روند، سلمان هم برای جیران خاتون سر تکان می دهد تا آرام بگیرد، سیاوش می گوید بازو بند و کمربند پهلوونی شایسته پهلوون اسفندیار است و شاه هم می پذیرد که دوباره آن را به خود پهلوون اسفندیار بدهد.
کارد بزنی خون شازده بصیر در نمی آید و با نفرت به سلمان نگاه می کند. علی خان، میرزا کاظم را صدا می کند، داماد حسابی خوشحال است ولی غم و غصه از چشم های شاه دخت می بارد و ذره ای لبخند به لب ندارد، ناصرالدین شاه نشان طلا و لقب نظام الملک را به میرزا کاظم می دهد و می گوید این ها به خاطر علاقه به خواهرم بوده و برای پیشرفت خودت باید کاری کنی…
خواجه روشن، شرایط ورود شاهزاده عباس میرزا و مادرش به ارگ را مهیا می کند. خدیجه خاتون هم با پسرش حرف می زند و با هم به راه می افتند، مراسم عروسی هم چنان بر پا است و مرد ها رقص محلی می کنند و هر کسی به کاری مشغول است که خدیجه خاتون و شاهزاده عباس میرزا به میان مهمانان می روند.
ناصرالدین شاه با دیدن آن ها، مراسم را ترک می کند… مهدعلیا هم از جایش بلند می شود که کفایت خاتون می گوید این زنیکه را به من بسپرید و به سمتش می رود…
کفایت خاتون به او می توپد و می گوید بی رسمی کرده است و با اجازه مهد علیا مجلس را ترک می کند، مهد علیا هم با او را تهدید می کند که این بی حرمتی بی جواب نمی ماند و می رود، زن های عقدی شاه هم با هم می روند و جیران خاتون با تعجب آن ها را نگاه می کند.
خدیجه خاتون هووی مهد علیا هیچ نمی گوید و فقط با لبخند همه را نگاه می کند، میرزا کاظم هم به شاه دخت می گوید باهم بروند که او مقاومت می کند و می گوید لازم نیست…
خدیجه خاتون از دور با جیران خاتون خوش و بش می کند، عزیز آقا رو به جیران خاتون می گوید بهتر است زودتر بروند و او همه چیز را در اندرونی برایش توضیح می دهد…
نقره به دنبال خواجه روشن می گردد که او را پیدا می کند و روشن بهش می گوید که باید راهی براب ورود خدیجه خاتون و شاهزاده عباس به حرمسرا پیدا کند که نقره می فهمد همه این ها زیر سر او است…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا