خلاصه داستان قسمت چهارم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت چهارم سریال یاغی

جاوید به خواهرش عاطفه زنگ زده است و می گوید امشب به خونه نرود و داخل سالن بماند، جاوید می خواهد برای او توضیح بدهد که تلفن قطع می شود و او به یک ایستگاه بی آر تی می رود و آن جا می نشیند.
جاوید کل شب را داخل اتوبوس می خوابد و غرق خواب است که ته خط راننده بی آر تی او را پیاده می کند و او دوباره سوار اتوبوس دیگری می شود تا آن طرف خط را برود.
جاوید به دستشویی پارک رفته است تا دست و صورتش را بشوید که گیر مسئول آن جا می افتد و بعد از کلی کل بهش پول می دهد و می رود.
عاطفه به در خانه علی گرگین رفته است و دنبال جاوید می گردد اما علی گرگین بعد از دعوا و عربده کشی بر سر او به داخل کمپ می رود. عاطی می گوید: گفتم تا مامور بیاد ببرتت اما او با بیخیالی در را می بندد و می رود.
دو تا مامور به آن جا می روند اما علی گرگین به خاطر اهالی که از او و برادرش حسابی می ترسند، موفق می شود و عاطی هیچ شاهدی ندارد که بگویند او و آدم هایش دیشب تو محل دنبال جاوید کرده اند.
جاوید به باشگاه محل تمرین تیم ملی کشتی رفته است و تمرین آن ها را نگاه می کند. با آمدن بهمن، همه دور تشک کشتی می نشینند و بهمن به مربی اش می گوید لباس و کتونی به جاوید بدهد.
جاوید به وسط تشک می آید و شروع به کشتی گرفتن با بچه ها می کند و بدون این استراحت کند همه حریفاشو زمین می زند.
بعد از تمام شدن کارش، بهمن او را صدا می کند و اسم و وزنش را می پرسد و بعد از آن حمید را صدا می کند تا با هم تمرین کنند. حمید قبول نمی کند و شروع به توهین کردن به جاوید می کند، بهمن هم او را از تیم ملی اخراج می کند و بیرون می اندازد.
بعد از رفتم حمید، جاوید روی زمین می افتد، بهمن حالش را می پرسد و او هم تمام اتفاقات دیروز تا صبح را تعریف می کند، بهمن هم او را به خوردن کله پاچه دعوت می کند و می روند.
بهمن در حال رسوندن جاوید به خوابگاه است که جاوید می گوید بخاطر حمید و علی گرگین بهتره من چند روزی یه جایی قایم بشم ولی بهمن می گوید نگران هیچی نباشد و او هم دیگر جز خانواده او است و همه جوره حمایتش می کند.
جاوید که حسابی خستس تو ماشین بهمن خوابش می برد و او هم دیگر تا زمان رسیدن هیچ چیز نمی گوید.
به نظر می آید که بهمن، جاوید را با خودش به خانه اش برده… جاوید بعد از بیدار شدن هاج و واج از اتاق بیرون می رود و داخل خانه راه می رود تا کسی را پیدا کند که از پنجره چشمش به علی و حمید گرگین می خورد…
علی گرگین از بهمن حسابی خواهش می کند تا دوباره حمید برادرش را به تیم ملی برگرداند. علی گرگین بخاطر این که پشیمونیه حمید را نشان دهد مقابل چشم های او سیلی تو گوشش بهش می زند که حمید هم متقابلا او را می زند و می رود، علی هم که اوضاع را خیط می بیند، بحث هزینه هایی که برای حمید کرده را به میان می کشد. بهمن زنگ خانه اش را می زند و از همسرش می خواهد که موبایلش را به جاوید بدهد و آن را به دم در ببرد.
جاوید، موبایل را از همسر بهمن می گیرد و پایین می برد، علی گرگین شروع به تعریف و تمجید از جاوید می کند و روی خوش بهش نشان می دهد و در آخر موقعی که بهمن پول را برایش واریز کرد، رو به جاوید می گوید یه خبر از خودت به خواهرت بده تا نگرانت نشه و می رود.
جاوید کنار بهمن و طلا خانم سر میز صبحانه نشسته است، بهمن به او می گوید که برای ضمانت باید سفته ۳۰۰ میلیونی و مدارک شناسایی بیاری و با طلا خانم هم بری خرید تا وسایل موردنیازت رو برات بخره…
جاوید به عاطفه زنگ می زند تا برایش شناسنامه و سفته ببرد و همه چیز را هم برایش تعریف می کند که طلا از پارکینگ بیرون می آید و با هم راه می افتند. طلا سر صحبت را با جاوید باز می کند و می گوید بهمن خان حسابی ازت تعریف می کنه باید تمام فکر و ذکرت کشتی باشه تا با کمترین هزینه، گرون ترین نتیجه رو بدست بیاری، جاوید از دلنگرانی هایش نسبت به خواهرش می گوید ولی طلا با حرف هایش سعی می کند او را آرام کند و به نظر می آید که موفق هم شده است.
جاوید و طلا با هم به خرید رفته اند، جاوید به خاطر قیمت های بالا معذب شده و مقاومت می کند اما طلا کار خودش را می کند و هر چه می خواهد برای او می خرد.
عاطفه منتظر جاوید ایستاده است که آن ها با ماشین جلوی او می ایستند، عاطفه اول فکر می کند که مزاحم است و عقب می رود که جاوید شیشه را پایین می دهد و او را سوار می کنند.
عاطفه در مسیر خوابگاه شروع به پرسیدن سوالاتی از طلا می کند و طلا هم با آرامش تمام به سوال هایش جواب می دهد. طلا درباره کار و بار او سوال می کند که جاوید می گوید استاد ساز های کوبه ای است و الان هم هنگ درام می زند. طلا از علاقه اش به هنگ درام می گوید و عاطفه هم پیشنهاد می دهد که اگر مایل باشد بهش آموزش بدهد. آن ها به در خوابگاه می رسند، طلا ورود او به زندگی جدیدش تبریک می گوید و عاطفه هم شناسنامه اش را به همراه دستبندی که روی آن یاغی هک شده به جاوید می دهد و همراه با طلا خانم می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا