خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی تازه عروس
عایشه با موتور میره محل فروش شیرینی هاشون، آفت و گوکان با دیدن او حسابی جا میخورن و تعجب میکنن. سپس بهشون میگه من اینجارو فعلا میسپارم بهت من میرم تراکت چاپ کنم. معتبر و آسیه به آشپزخانه میرن و به نازگل میگن پس سینی صبحانه ما کو؟ نازگل میگه گفتم اول به بچه ها صبحانه بدم بعد واسه شمارو آماده کنم آسیه میگه وا از کی تاحالا ما باید بعد از بچه ها غذا بخوریم؟ معتبر به حالت دستوری به نازگل میگه که واسش صبحانه بچینه سپس سراغ بلارو میگیره که آسیه میگه رفته شرکت اونجا کار میکنه. گلستان با کلافگی میگه ای بابا چقدر شکما از عروساتون کار میکشید! سپس از نازگل میپرسه چیزی هم میگیرن بابتش؟ مامانا میخندن و میگن الان توقع داری بابت کار کردن عروسها بهشون پاداش بدیم؟ گلستان تایید میکنه و وقتی میبینه اونا میخندن میگه من با این مبارزه میکنم و میجنگم و با جدیت از اونجا میره. بلا تو شرکت حوصله اش سر رفته که هازار میگه انگاری حوصله ات سر رفته! بلا میگه نه و کمی بعد از اتاق بیرون میاد. او تو راهرو اول فرهاد را میبینه که با یکی از کارکنان زن اونجا در حال خوش و بش کردنه و اون زن بهش میگه که چقدر تو بامزه ای! بعدا میبینمت خوش تیپ، بلا به طبقه بعدی میره که میبینه خان با یه زن در حال حرف زدنه و ازش میخواد تا ببینه لباساش مرتبه یا نه! او زن لباساتشو مرتب میکنه و میگه خیلی هم خوبه خیالتون راحت. بلا با خودش میگه اگه نازگل خواهرم اینجا بود بهت حالی میکرد که دنیا دست کیه! طبقه بعدی هازار را میبینه که به یکی از منشی ها میگه واسش قهوه بیاره و اون زن هم حسابی با ناز و عشوه حرف میزنه باهاش. بلا با خودش میگه نه واقعا اینجا انگار مشکل داره! همه دارن با چشماشون مردهارو میخورن سپس با عصبانیت به اتاق قلندر میره.
بلا بهش میگه من تصمیممو گرفتم میخوام مدیر پرسنل بشم، قلندر دلیلشو میپرسه که بلا میگه اصلا وضع درستی ندارن! باید بهشون حسابی برسم تا به خودشون بیان. بلا پرسنل ها را یه اتاق جمع میکنه و بهشون میگه اینجا چخبره؟ این چه سر و وضعیه که شماها دارین؟ میاین مهمونی یا اینکه کار کنین؟ سپس به یه نفر به رنگ قرمز لاکش گیر میده به یه نفر به مژگان هایی که کاشته گیر میده به یکی دیگه به یقه باز لباسش گیر میده به یه نفر دیگه میگه که فقط باید یه برق لب رو لب های پروتزیش بزنه! سپس میگه قوانین جدید داره اینجا دیگه هرکی مشکل داره میتونه بره! عایشه برای فروش شیرینی به یه آدرس میره ولی پیداش نمیکنه در آخر از دو نفر میپرسه که اونا به یه محله خلوت میبرنش و موتورشو میدزدن! عایشه با ناراحتی به شرکت میره و به قلندر ماجرارو میگه سپس از خان میخواد تا موتورشو پیدا کنه او نیز قبول میکنه. در عمارت ترکمن میره به انبار مسلم و به باران میگه یه نفر زنگ زده با تو کار داره. باران با جواب دادن به تلفن میبینه که بوران دوران هستش و بعد از کمی حال و احوال میگه که میخوان بیان برای خواستگاری شیرین، باران شوکه میشه و شروع میکنه به اینکه او را منصرف کنه اما بوران اصلا نظرش عوض نمیشه و میگه تو هفته دیگه بگو میایم واسه خواستگاری شیرین. باران به اتاق شیرین میره و اونو هم در جریان میزاره ،بعد از کمی حرف زدن شیرین میگه داداشم هازار فقط میتونه رک بگه نمیدیم دختر بهتون! سپس هازار به همراه ترکمن، دیلان، نازگل، خان و بلا به اتاق شیرین میره و چند بار با قاطعیت بهشون مبگه که شیرین را به اونا نمیدن.
بعد از قطع تماس میگه بوران گفت با کل قبیله میاد اینجا! نازگل میگه وای دایی بوران اگه چیزیو بخواد باید به دست بیاره! اگه بیاد اینجا یعنی شیرین را برده! هازار پیش پدرش قلندر و کورکوت خان میره و بهشون ماجرارو میگه. قلندر میپرسه خوب دقیق چی گفت؟ هازار میگه گفت میخواد واسه شیرین بیاد خواستگاری قلندر میپرسه خوب به شیرین گفتی؟ هازار میگه آره گفتم میگه نه نمیخوامقلندر میگه خوب وقتی خودش نمیخواد ما هم دختر نمیدیم دیگه! هازار میگه من چندبار بهشون گفتم نه نمیدیم دختر بهتون برگشته میگه چطور ما نازگل را دادیم حالا شیرینو میخوایم! کورکوت و قلندر با شنیدن این حرف میگن این استدلال که اصلا درست نیست! هازار ادامه میده و میگه تازه گفت بگم من با کل قبیله ام میام اینجا ببینم بازم میگین نه! قلندر میگه چی؟ تازه تهدیدم میکنه؟ خوب بزار بیاد ببینم میخواد چیکار کنه! ترکمن میره پیششون و میگه یخورده منطقی تر فکر کن! و از اموال دوران ها حرف می زنه قلندر میگه ما به پول بقیه چشم نداریم! باران و دیلان و ترکمن و نازگل به همراه باران به اتاق شیرین رفتن تا ببینن چه فکری میتونن بکنن! نازگل میگه از من گفتن از شما نشنیدن دایی ام بیاد اینجا چیزی که میخوادو برمیداره میره! باران استرس میگیره و میگه من فقط یه راه به ذهنم میرسه اونم اینکه شیرین را باخودم ببرم بدزدم! آنها خوشحال میشن ولی در آخر میگن اما چجوری؟ باران شرین را بلند میکنه و از پنجره به بیرون میبره و میگه به همین سادگی! سپس شیرین میخنده و روی کول باران سوار میشه و باهمدیگه با خنده از اونجا میرن….