خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی زندگی شاهانه من + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی زندگی شاهانه من را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید. سریال زندگی شاهانه من به کارگردانی چاغری بایراک و نویسندگی مریچ آسمی در سال ۲۰۲۳ در ترکیه تولید شده است. هلال آلتینبیلک، اونور تونا و ییگیت اوزشنر بازیگران شناخته شده این سریال هستند. این سریال، پر از رمز و راز، روایتگر داستان شوکه کننده شبنم است. شبنم با مشکلات بزرگی به دنیا آمده است و سخت کوشیده است تا آن ها را پشت سر بگذارد و هر آنچه لازم است را برای این کار انجام دهد اکنون او سعی می کند از زندگی خلافکارانه گذشته خود خلاص شود.
قسمت ۱۰ سریال ترکی زندگی شاهانه من
حسن به کلانتری میره و مسعود ازش میخواد درباره نیازی حرف بزنه او خصوصیاتی میگه درباره اش که مسعود میگه اصلا ولش کن بیا دوباره باهم از اول شروع کنیم و الکی بهش میگه نیازی الان اینجاست اونم به ما گفت که تو اون بلاهارو سرش آوردی! حسن میترسه و میگه نه من اصلا نمیشناسمش من تا حالا ندیدمش دروغ میگه! من نکشتمش! مسعود میگه پس تعریف کن سلو را از کجا میشناسی؟ کی کشتتش؟ نیازی به خودش میگه سلو منو میکشه، خودم کشتمش با میله مسعود میگه کجاش فرو کردی؟ او میگه نمیدونم شاید پهلو بود مسعود کلافه میشه و فهمیده که دروغ میگه و بهش میگه بعد از ثبت اظهاراتت میریم محل مو به مو تعریف میکنی! شبنم با خانواده اش رفته رستوران و اونجا خبر میده که مدرسه هنری که اجه دوست داشت قبولش کردن همگی خوشحال میشن و شبنم میگه چند روز دیگه شروع میشه و دوره اش ۲هفته ست اونور جا میخوره و میگه من که نمیتونم بیام سرم خیلی شلوغه! شبنم جا میخوره و خودشو جمع و جور میکنه سپس با سیاست از خاطرات خودش با پدرش و اهمیت وجود پدر تو زندگی دختر میگه که اونور دو دل میشه. شب موقع خواب هم دوباره شبنم باهاش حرف میزنه که فردا صبحش اونور میگه منم میام شبنم خوشحال میشه. سر میز صبحانه ملیسا مدام به اونور زنگ و پیام میده اما او اصلا جواب نمیده شبنم که فهمیده با طعنه بشه میگه تمام کسایی که باعث بشن از خانواده ات دور بشی عصبیم میکنه و اونور را بغل میکنه. تو انجمن آیدین به دیدم میگه که میخوام خبرو پخش کنم دیدم میگه دست نگه دار یه خبر دیگه دارم اونو میدم بهت پخش کنی.
سپس با یکی از دخترهای تو انجمن حرف میزنه تا واسش برای یه مربی بدنسازی وقت بگیره سپس ازش میخواد رفت باهاش برای تمرین باهم عکس بگیرن و واسش بفرسته تا بتونه جورشون کنه واسه هم. نیازی برده اونارو به کنار دریا و سناریویی ساختگی واسشون تعریف میکنه که مسعود قبول نکرده ولی ظاهرا قبول میکنه و تو کلانتری آزادش میکنه و از یکی میخواد اونو زیر نظر داشته باشه. شب شبنم با بچه هاش از خرید برگشتن که میبینه نیازی تو حیاطشه او بهم میریزه و میگه اینجا چیکار میکنی؟ و وقتی ماجرارو میشنوه شروع میکنه به داد زدن که تو اینجا چیکار میکنی؟ و در حالیکه آروم بهش میگه اون الان تعقیبت کرده دیده اومدی اینجا از خونه بیرونش میکنه. فردای آن روز مسعود که فهمیده نیازی رفته پیش شبنم میره انجمن جلوشو میگیره و ازش میپرسه کی میاین برای ثبت اظهاراتتون به کلانتری؟ او میگه من بهتون خبر میدم. تو شرکت ملیسا میره پیش اونورو. باهاش حرف میزنه که اونور مدام دست به سرش میکنه و وقتی ملیسا میگه بیا امشب پیشم اونور میگه نمیتونم کار دارم میخوام سفر خانوادگی برم و از سرش بازش میکنه که ملیسا میگه ولی یه قهوه خداحافظی بهم بدهکاری! شبنم که از حرف مسعود بهم ریخته سریع وسایل خودشو بچه هارو جمع کرده و زده به دل جاده. اونجا به بچه هاش میگه که چه من باهاتون بودم چه نبودم قول بدین انقدر قوی باشین که اصلا به کسی احتیاج نداشته باشین! اجه میگه چرا اینارو میگی بهمون مامان؟ شبنم میگه همینجوری گفتم سرم شلوغ میشه شاید یادم بره بگم بهتون و به راهشون ادامه میدن….