خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۱۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
نورالدین با دیدن آلیزه خوشحال شده و به داخل تعارفش میکنه که آلیزه میگه واسه همیشه اومدم نورالدین جا میخوره و به داخل میرن. اسما میاد و میگه چه سورپرایز قشنگی سرکان کجاست؟ او بهشون میگه که من تنها اومدم دیگه نمیتونم با سرکان ادامه بدم میخوام جدا بشم اونا جا میخورن که اسما سریعا به سراپ پیام میده و میگه نقشه مون گرفته آلیزه برگشته خونه و میگه میخوام جدا بشم سراپ حسابی خوشحال میشه و به پدر و مادربزرگش میگه که آلیزه رفته و میخواد جشن بگیره که میره غذای مفصلی درست میکنه. او حین غذا درست کردن آهنگ میخونه و میرقصه. سرکان که حسابی عصبی و بهم ریخته ست رفته به کارگاه و با موتوری که درحال باز کردن قطعاتشه خودشو سرگرم میکنه. پدرش به اونجا میره و باهاش حرف میزنه تا ببینه چیشده همزمان نورالدین هم با آلیزه صحبت میکنه. آلیزه ماجرای صبحو براش تعریف میکنه و میگه که وقتی اون حرفارو شنیدم خیلی ناراحت شدم میخواستم قلبمو دربیارم تاحالا اینجوری نشده بودم و به داخل میره که نورالدین به خودش میگه آخه تاحالا عاشق نشده بودی و ناراحت میشه. از طرفی پدر سرکان هم باهاش حرف میزنه و میفهمه که او هم عاشق آلیزه شده و از نبودش بهم ریخته ست.
سراپ به سالن میره که میبینه پدربزرگ و مادربزگش نیستن و با ترس بیرون میاد و با دیدن پدرش و سرکان بهشون میگه. آنها میگن حتما رفتن خونه عمو نورالدین و میخوان برن اونجا. پدربزرگ و مادربزرگ سرکان تو تاکسی هستن و به راننده میگن اونارو ببره به خونه نورالدین ولی آدرسو هم بلد نیستن راننده میگه آدرس خونه خودتون کجاست ببرم اونجا یه روز دیگه برین اونجا آنها میگن نمیشه چون اونم نمیدونیم راننده کلافه میشه و میگه میدونم چیکار کنم. آلیزه تو اتاقش مدام حرف های سرکان را مرور میکنه و به آرامی اشک میریزه نورالدین وقتی به صنم پیام میده که بهت احتیاج دارم بیا اینجا همزمان صنم هم پیام میده و میگه صبح خیلی تند رفتم دارم میام اونجا باهم حرف بزنیم. سرکان و سراپ با پدرشون رفتن به خونه نورالدین و سراغ پدربزرگ و مادربزرگشون میگیرن اونا میگن که اینجا نیستن سپس به داخل میرن تا کمی منتظر بمونن شاید از راه برسن. راننده آنهارو به کلانتری برده و هر سوالی مامورها میپرسن اونا چیزی نمیگن و فقط اسم نورالدین را میگن که پلیس ها به اونجا میبرنشون. آلیزه به سالن میره که با دیدن اونا جا میخوره و با سرکان کل کل میکنن. بعد از چند دقیقه پلیسا آنکارا به آنجا میرسونن و پدربزرگ رو مبل خوابش میبره واسه همین نورالدین میگه اینجوری نمیتونم بزارم برین شبو اینجا بمونین. آنها هم قبول میکنن که سراپ کلافه میشه. سرکان برای تلافی کردن و حرص دادن آلیزه به اتاق اون میره و از همه چیز ایراد میگیره سپس موقع خواب آلیزه به سرکان و سرکان به آلیزه فکر میکنه….