خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر سریع وسایلش را جمع میکند و مستقیم به سمت استانبول می رود تا پیگیر کارهای ییلماز باشد. در زندان، ییلماز را صدا می زنند و او پیش دمیر می آید. ییلماز از دیدن دمیر متعجب می شود. دمیر به او میگوید که ماجرا را از زلیخا شنیده است. ییلماز می فهمد که دمیر همچنان تصور میکند که او برادر زلیخا است، برای همین ناچار است سکوت کند. دمیر میگوید که قرار است سلول او را عوض کنند تا در جای بهتری باشد. همچنین یک وکیل خوب در استانبول برای او میگیرد. ییلماز از دمیر تشکر کرده و به سلول برمیگردد. در سلول، برای دمیر یک تخت تمیز و مرتب آماده میکنند و پاکتی پول از طرف دمیر می دهند. خانم بزرگ پیش زلیخا آمده و میگوید که بهتر است دمیر هرگز چیزی در مورد رابطه او و ییلماز نداند، زیرا اگر متوجه بشود که به او دروغ گفته شده، عصبانی می شود و دیگر هیچ کمکی به آنها نمیکند. او با حرفهایش زلیخا را میترساند تا به گفتن حقیقت فکر نکند. زلیخا و خانم بزرگ نسبت به اینکه ییلماز حقیقت را به دمیر بگوید، نگران هستند. شب وقتی دمیر برمیگردد، میگوید که وکیل خوبی برای ییلماز گرفته و همه چیز خوب پیش خواهد رفت. سپس آدرس زندان را نیز به زلیخا میدهد. زلیخا و خانم بزرگ خیالشان راحت می شود. نیمه شب، زلیخا مشغول نامه نوشتن برای ییلماز شده و همزمان ییلماز نیز برای او نامه می نویسد. صبح،زلیخا پیش گولتن می رود و از او میخواهد که نامه اش را به اداره پست ببرد زیرا خودش اجازه بیرون رفتن ندارد. گولتن قبول میکند اما کمی بعد از روی کنجکاوی، نامه را باز کرده و میخواند. او از خواندن حرفهای نامه شوکه شده و ناراحت می شود. شب، شرمین به خانه خانم بزرگ می آید. خانم بزرگ می فهمد که او بخاطر برگشتن زلیخا به ویلا کنجکاو شده و برای همین آمده است.
شرمین به عمد، با کنایه به خانم بزرگ میگوید که شاید دمیر عاشق زلیخا بشود. خانم بزرگ به این حرف شرمین می خندد تا حرفش را مورد تمسخر و بی اهمیت جلوه دهد. صبح، دمیر از مادرش میخواهد که همراه او به شرکتشان در شهر بیاید. آنها یک شرکت بزرگ به اسم پدر دمیر دارند. داخل اتاق، دمیر بی مقدمه به مادرش میگوید که قصد ازدواج با زلیخا را دارد. خانم بزرگ چیزی نمیگوید و صرفا توصیه میکند که بهتر است او به ازدواج فکر نکند زیرا ازدواج با دختر خدمتکار برای آنها جلوه خوبی ندارد. دمیر عصبی شده و میگوید که او اهل خوشگذرانی نیست و این کار نیز باعث بی آبرویی است. سپس میگوید که واقعا به زلیخا علاقه دارد و میخواهد زن رسمی او باشد. خانم بزرگ دیگر مخالفتی نکرده و از آنجایی که همه چیز طبق نقشه اش پیش می رود، خوشحال است. شب در خانه، خانم بزرگ پیش زلیخا آمده و خبر میدهد که وکیل ییلماز گفته است میتوانند مجازات او را تا ۱۵ سال کاهش دهند. زلیخا از شنیدن این خبر خوشحال شده و میگوید که منتظر او میماند. خانم بزرگ به زلیخا یادآوری میکند که دمیر نباید در مورد رابطه او و ییلماز و همچنین بچه چیزی بداند. ددمیر قبل از خواب، به لباس زیبایی که برای زلیخا خریده و مقابلش آویزان کرده، نگاه میکند و به زلیخا فکر میکند.