خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی نامادری به همراه عکس
در این مطلب از سایت جلویاب شما می توانید خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی نامادری را مطالعه کنید، تا انتهای مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی نامادری، سریالی جذاب و خانوادگی است که تابستان امسال روی آنتن شبکه a tv ترکیه رفت و حالا پخش دوبله فارسیش از شبکه جم تیوی شروع شده. این سریال از همان قسمتهای اول به یکی از سریالهای پربیننده تبدیل شد. فاروق گنجر پس از از دست دادن همسرش افسون از لندن به عمارت خود در استانبول نقل مکان می کند. همراه آنها دستیارش سراپ راه استانبول را در پیش می گیرد. سراپ که نمیخواهد از بچههای فاروک بچهداری کند، قصد دارد با یک فرد ثروتمند ازدواج کند.
قسمت ۱۵ سریال ترکی نامادری
ایپک به خانه میره و میبینه اگه با آیچا در حال فیلم دیدنن او بهش میگه که مادرت نگران شده سریع برو خونه آیچا میگه گوشیم خاموش شده بود حواسم اصلا نبود و با عجله میره. تو خونه نیسان با پدرش صحبت میکنه درباره بی قراری عمر واسه سراپ فاروق درباره پرستار بچه حرف میزنه که ناز میاد و میگه من پرستار نمیخوام اگه هم اومد بهش میگین به من کار نداشته باشه و با کلافگی میره. مته پیش ایپک رفته و میگه که من شاهدم که فقط درس میخوندن به لطف تو پسرمون خیلی خوب تربیت شده اگه از پشت دیوار اینارو میشنوه و خوشحال میشه و میره. فردای آن روز ناز با سراپ تماس تصویری میگیره و باهمدیگه صحبت میکنن سراپ ازش میخواد بره تو اتاق عمر تا اونو ببینه ناز عمر را بیدار میکنه تا با سراپ صحبت کنه سپس ناز از عمر میخواد تا گریه کنه و از سراپ بخواد تا بیاد. ناز بعد از قطع تماس میره پیش فاروق که با ایپک تو حیاط نشستن و بهش میگه که عمر داره گریه میکنه و سراغ سراپو میگیره فاروق میره پیش عمر سپس اجازه میده تا سراپ بیاد و اونارو ببینه.
فاروق با ایپک در حال مصاحبه با گزینه های پرستارها هستن که سراپ از راه میرسه و از فاروق اجازه میگیره بره داخل همانجا ناز با عمر میرن و سراپ را بغل میکنن و میگن که دلشون واسش تنگ شده بود. هایریش با آیچا قهره به خاطر دروغی که بهش گفته بود آیچا میگه آره دروغ گفتم خودمم گوشیمو خاموش کردم چون میخواستم یه روز واسه خودم باشم به جای فکر کردن به خوراک و پوشش بقیه واسه خودم یخورده وقت بگذرونم و با ناراحتی میره که هایریش گریه اش میگیره. فاروق و ایپک پرستاری را انتخاب کردن و ایپک بهش میگه هرلحظه امکان داره بهتون زنگ بزنیم که کارتونو شروع کنین. سراپ با پسری که تو اینترنت با ناز دوست شده دست به یکی میکنه و بهش میگه که متقاعدش کن که امشب بیاد اونجا تو مهمونی. شب پرستار جدید طوبی خانم به خانه فاروق میره اما ناز باهاش بی محلی میکنه. بعد از چند دقیقه طوبی خانم میره به اتاقش تا بهش آب پرتغال بده که ناز با عصبانیت بیرونش میکنه و لیوانو پرت میکنه از سر و صدا نیسان و فاروق میرن پیشش تا ببینن چیشده که فاروق باهاش دعوا میکنه و میگه که معذرت خواهی کنه ناز زیربار نمیره و با پدرش شروع میکنه به دعوا کردن.
وقتی به اتاقش میره درو قفل میکنه تا کسی نره پیشش. او تو یه فرصت از خونه خارج میشه و تو خیابان به سراپ زنگ میزنه که او از قصد جواب نمیده. نیسان به اتاق ناز میره و وقتی میبینه اون اونجا نیست یه پیام رو تختش میبینه و متوجه میشه که از خونه فرار کرده رفته او به پدرش اطلاع میده و میرن دنبال ناز. ناز به مهمونی همون پسری میره که تو اینترنت باهاش دوست شده بود او بهش عکسی نشون میده و میگه مگه این ناز نبود؟ او میگه نه واسه اینکه بزرگتر نشون بدم خودمو عکس آبجی سراپمو فرستادم واست او دست ناز را میگیره و تو انباری حبسش میکنه او حسابی ترسیده و گریه میکنه سپس به سراپ زنگ میزنه و ازش میخواد کمکش کنه. همه اینا که زیر سر سراپ بود وقتی اونجا میره برقای ساختمونو که پارتی گرفته بود روشن میکنه صدارو قطع میکنه و ناز را صدا میزنه. او ناز را از انباری بیرون میاره و میگه کدومشون زندانیت کرده بود ناز نشونش میده که سراپ میره پیشش و بعد از زدن سیلی به صورتش از اونجا میرن….