خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
هان شبانه به زباله دانی میره و اسباب بازی سرباز را که اونجا انداخته بود برمیداره سپس توهم میزنه و دری را میبینه، وقتی از در رد میشه صفیه را میبینه که بهش میگه دیگه به من احتیاجی نداری، از در بعدی رد میشه که با معلمش ملک را میبینه، پست در بعدی اینجیه که هان را صدا میزنه اما هان هرکاری می کنه نمی تونه در را باز کنه که مادرش حصیبه با صدای بلند میخنده و میگه اون در هیچ وقت باز نمیشه، در بعدی جیلانه که هان را سدا میزنه و میگه من اینجام هان من دوست دارم اما حصیبه میخنده و میگه اونم درش بسته ست خدت درو بستی و کلیدشو انداختی تو زباله ها! هان به مادرش میگه چرا اصلا منو دوست نداشتی؟ حصیبه بهش نگاه میکنه و میگه چون لیاقتشو نداشتی هان با عصبانیت میگه اتفاقا برعکس تو لیاقتشو نداشتی! اما من باز هم دوست داشتم. هان به یاد میاره که یه شب حکمت با حصیبه دعوایش می شود و میخواد بچه هایش را از آنجا ببرد حصیبه با گریه ازش خواهش می کنه این کارو نکنه اما حکمت اعتنایی نمی کنه و میرن اما هان از اتاق بیرون میاد و به مادرش میگه ناراحت نباش مامان من پیشت میمونم جایی نمیرم حصیبه در اغوش هان گریه می کنن.
هان بادکنک های قرمز را در آسمان رها می کند و با اینجی برای همیشه خداحافظی می کند. در باز می شود و به جیلان می رسد و بهش میگه من اومدم جیلان و دستش را به سمتش دراز می کند و او هم دستش را می گیرد. هان همانجوری به خانه جیلان میره و بهش میگه اومدم برای آخرین بار ازت بپرسم باهام میای؟ قول میدم واسه آخرین بار باشه! آنها باهمدیگه به موتور خانه میرن. هان به جیلان مانکن را نشون میده و جیلان میپریه این چیه دیگه؟ هان میگه زمانی که نبودی با این داشتم حرف میزدم این مانکنه توعه! اما دیگه میخوام بزارمشون کنار چون تو واقعی، فهمیدم که دوست داشتنت واقعیه و ولم نمیکنی. دیگه نمی ترسم تصمیممو گرفتم و حلقه اش را به سمتش میگیره و میگه حاضری این اشتباهو بکنی؟ جیلان با لبخند میگه اول باید تست کنم ببینم اندازه هست یا نه و همدیگر را در آغوش میگیرن و از انجا بیرون میان. هان کلید در را بهش میده و میگه دیگه بهش احتیاجی ندارم بندازش دور جیلان میگیره و خوشحال با همدیگه از ساختمان بیرون میرن.
صفیه و گلبن با یه تابلو گلدوزی شده به مطب دکتر میرن و بهش میگن که اومدیم ازتون تشکر کنیم چون اگه شما نبودین ما نمیتونستیم خودمونو پیدا کنیم و تابلو را بهش میدن. دکتر با دیدن تابلو حسابی خوشحال میشه و اشک شوق میریزه و میگه برای اخرین بار قهوه بخوریم؟ سپس گلبن ماجرای نریمان و حبس کردن هان تو حمام را به دکتر میگه. دکتر جا میخوره و میگه یادت رفته صفیه؟ تو خواهر اونایی نباید حق اشتباه کردنو ازشون بگیری چون آدم با اشتباه کردن بزرگ میشه! بزار نریمان خودش تصمیم بگیره. این راهی که دارین میرین خیلی دشواره، یاد تمام مسیری که طی کردین بیوفتین و به یاد بیارین! صفیه و گلبن تمام راهی که طی کردن تا به اینجا برسن را مرور میکنن و یاد یه روز می افتن که گلبن قسم میخورد و به صفیه میگفت که به خدا آبجی من حتی آب هم نخوردم، هیچی نخوردم نمیدونم چرا دوباره جامو خیس کردم! و تمام بدرفتاری های صفیه به گلبن را به خاطر میارن که گلبن را تحقیر میکرد و میگفت آخه کی همچین دختر شاشویی را دوست داره و باهاش ازدواج میکنه؟! تمام مشکلاتی که داشتن را به یاد میارن. گلبن میگه خیلی سخت بوده ابجی! صفیه با لبخند تایید میکنه. صفیه به دکتر میگه ناجی ازم خواسته تا از اون اپارتمان بریم و تو خانه جنگلی زندگی کنیم اما من تو اون آپارتمان خوشحالم و مشکلی ندارم اونجا!
گلبن به دکتر به نظر شما می تونیم ما با بزرگترین ترسمون مقابله کنیم؟ و از اون آپارتمان دل بکنیم و بریم؟ دکتر میگه دوست دارین از اونجا برین؟ گلبن میگه نه ولی اشتباهه؟ دکتر میگه نه شما تو همان ساختمان خیلی چیزها را تغییر دادین پس وقتی خودتون تغییر کردین میتونین اونجارو هم تغییر بدین فقط کافیه که خودتون آماده باشین. صفیه میگه به نظر من که آماده ایم به نظر تو چی گلبن؟ گلبن تایید میکنه. شب سرمیز شام هان به همه اطلاع میده که قراره با جیلان ازدواج کنن همگی تعجب میکنن و صفیه و گلبن باور نمیکنن تا اینکه جیلان حلقه اش را نشان میدهد و همگی خوشحال میشن. صفیه توهم حکمت را میزنه که سرجایش نشسته و با لبخند بهشون نگاه میکنه و به صفیه میگه رویا خبر داره نامزد کردن؟ و میخنده. سپس صفیه به همه میگه نریمان به خارج از کشور میره نریمان جا میخوره و میگه موافقی؟ صفیه میگه موافق که نه ولی به تصمیمت احترام میزارم. نریمان حسابی خوشحال میشه و او را در آغوش میگیره و میگه تو بهترین خواهر دنیایی. همگی بهش تبریک میگن. اگه سر میز شام نشسته و به خاطر اینکه قراره تنهایی بره حسابی حالش گرفته ست و ناراحته همان موقع زنگ در خانه زده میشه. اوکشان میگه حتما اسراست که اگه میگه من میرم درو باز می کنم. اگه با باز کردن در با نریمان روبرو میشه، نریمان بهش میگه به نظرم از الان چمدونامونو ببندیم، بلیطامونم بگیریم که دیر نشه! اگه با تعجب میگه نکنه قبول کردن؟! نریمان تایید میکنه و از خوشحالی همدیگر را بغل می کنند….