خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۳ سریال ترکی حلقه
ایرم درحال بستن چمدونه که جهانگیر بهش زنگ میزنه و میگه آماده ای؟ او تایید میکنه و میگه من آماده ام جهانگیر میگه باشه نزدیکم پاسپورت آماده شده. ایرم بعد از قطع تماس پیش پدرش میره و خبر میده که چند دقیقه جهانگیر میاد دنبالم تا برم پدرش میگه تاحالا همچین سفر یهویی نرفته بودی! ایرم میگه چیزی نیست یه سفر کوتاه ست زود برمیگردم. حمیرا پیش چنگیز میره که میبینه او پشت مبل پنهان شده. چنگیز بهش میگه اونا اومدن حمیرا به اتاق نگاه میکنه و میگه کی پیغام دادن؟ و به داخل اتاق میره و پیغامی که ایلهان از طرف وکیل هارچ داده بود را گوش میده. حمیرا پیش چنگیر میره و میگه میدونی چیکار کردی؟ پسرت فکر میکنه مردی! میخواد وصیت نامه را باز کنه! چنگیز جا خورده و میگه نمیتونه همچین کاری کنه حمیرا با عصبانیت میگه فقط کلید نادر مونده! چنگیز با عصبانیت میگه نه نباید این اتفاق بیوفته حالا چیکار کنیم؟ راهی پیدا کن حمیرا! حمیرا با کلافگی میگه یه راه هست. کان پیش بهار رفته و درباره درست کردن خانه پدریش حرف میزنه و میگه دکتر به خوبی اینجارو واست درست میکنه خیالت راحت باشه همان موقع گوشیش زنگ میخوره و میبینه که چنگیزه.
او از پیش بهار میره تا راحت حرف بزنه که حمیرا جای چنگیز بهش میگه پیش یه نفر میفرستمت تا همه چیز درباره سوال هایی که داری بهت بگه و او را پیش نادر میفرسته. چنگیز دنبال ایرم رفته که ایرم بعد از گرفتن پاسپورت ازش، بهش میگه نمیخوام بیای فرودگاه و همونجا ازش خداحافظی میکنه و با تاکسی به طرف فرودگاه راهی میشه. اما وسط راه یاد اتفاق هایی که واسه خودش و جهانگیر افتاده فکر میکنه و منصرف میشه و به راننده میگه برگردین من منصرف شدم نمیرم جایی. کان پیش نادر رفته و با دیدنش یادش میاد که قبلا اونو زیاد جابه جا کرده بوده. او باهاش حرف میزنه و میگه تو چرا اون موقع ها میخواستی من ببرمت جاهایی که میخوای؟ تازه حقوق و مزایای خوبی هم میدادی که دوباره بیام پیشت چرا؟ چرا واست اونقدر مهم بودم؟ نادر میخواد حرفو عوض کنه و زیربار چیزهایی که میگه نمیره. نادر از پشت پنجره نگاه میکنه که میبینه چاتای و وکیل هارچ با آدم هاش اومدن او به کان میگه تو برو تو اتاق واسم مهمون اومده اینارو دست به سر کنم بعد بیا کان قبول میکنه و به اتاق میره.
چاتای به اونجا میاد ولی نادر خودشو میزنه به اون راه که مثلا هوش و حواسمو از دست دادم و اصلا شمارو نمیشناسم و بهشون میگه واسه چی اومدین اینجا؟ چی میخواین؟ چاتای میگه اومدیم کلیدو بگیرم نادر میگه نمیفهمم چی میگین برین وگرنه به پلیس زنگ میزنم پولی ندارم بهتون بدم! آنها جا میخورن که چاتای به اوزجان و وکیل هارچ میگه خونه را بگردین تا کلید پیدا بشه. نادر وقتی میبینه اوزجان داره میره تو اتاقی که کان اونجاست میگه کلیدو میخوای چیکار چاتای؟ او جا میخوره و میگه پس حواست جمعه! نادر حاضر نمیشه کلیدو بده کان میاد وباهمدیگه به طرفشون اسلحه میگیرن چاتای مجبور میشه بره. اما تو حیاط رو تاپ میشینه و به طرف شیشه ها شلیک میکنه و میگه تا کلیدو نگیرم نمیرم! آنها کمی مقاومت میکنن اما وقتی میبینن که میخواد خونه رو بسوزونه نادر جای کلیدو بهش میگه چاتای به آدم هاش میگه که کارشونو بسازن و خودش میره. کان میگه قبل از مردنم بگو چرا منو آوردین تو این بازیا؟ نادر میگه من پدرتو میشناختم کان با تعجب نگاهش میکنه….