خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی زندگی شاهانه من + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی زندگی شاهانه من را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید. سریال زندگی شاهانه من به کارگردانی چاغری بایراک و نویسندگی مریچ آسمی در سال ۲۰۲۳ در ترکیه تولید شده است. هلال آلتینبیلک، اونور تونا و ییگیت اوزشنر بازیگران شناخته شده این سریال هستند. این سریال، پر از رمز و راز، روایتگر داستان شوکه کننده شبنم است. شبنم با مشکلات بزرگی به دنیا آمده است و سخت کوشیده است تا آن ها را پشت سر بگذارد و هر آنچه لازم است را برای این کار انجام دهد اکنون او سعی می کند از زندگی خلافکارانه گذشته خود خلاص شود.
قسمت ۲۳ سریال ترکی زندگی شاهانه من
شبنم سر قرار با وکیل آیسل میره. آنجا قرارداد طلاق را میخونه و میبینه بچه هاشو میخوان ازش بگیرن که او عصبی میشه و میره سمت خونه آیسل. ملیسا برای بچه های شبنم و اونور هدیه خریده که اجه اونا با باز کردن هدیه ها میبینن عروسک باربی و ادم آهنی خریده انها خوششون نمیاد و میگن ای کاش قبلش با مامانمون مشورت میکردی چون ما از اینا اصلا خوشمون نمیاد! اونور بهشون میگه بهتره تشکر کنین اجه میگه ممنون. ملیسا میخواد باهاشون صمیمی بشه که اونا راه نمیدن و اجه بهش میگه بهتره حد خودتونو بدونین ما هنوز خیلی همو نمیشناسیم انها جا میخورن. شبنم به اونجا میاد و بچه ها با دیدنش خوشحال میشن و میرن سمتش سپس شبن مبهشون میگه اگه صبحانه تون تموم شد برین تو ماشین. بعد از رفتن اونا شبنم باهاشون دعوا میکنه و در آخر میگه که بچه هامو نمیدم ولی باشه از هم جدا میشیم اگه بخوای بچه هامو ازم بگیری ساکت نمیشینم اونور میگه تو میدونی طرف حسابت کیه؟ شبنم میگه فکر کنم شماها نمیدونین من کیم چه کارهایی میتونم بکنم! سپس رومیزی را میکشه و همزمان با رفتنش تمام ظروف روی میزو میریزه روی زمین.
آنها به خانه میرن و شبنم به روهو میگه به کلیدساز بگو بیاد و قفل تمام درهارو عوض کنه و هیچکی حق نداره پاشو بزاره تو خونه حتی اونور! و میره حاضر میشه و میره سمت خونه ملیسا. او به دیدم زنگ میزنه اما دیدم جواب نمیده. او میره یواشکی داخل و تو سالن و تو اتاق خوابش دوربین کار میزاره همان موقع ملیسا از راه میرسه و شبنم پنهان میشه. آیسل به ملیسا زنگ میزنه و ملیسا که روی آیفون زده حرف هایشان را شبنم میشنوه و تو به فرصت از خونه ملیسا بیرون میره. وقتی به خونه اش میره میبینه در باز نمیشه و به روهو زنگ میزنه که برنمیداره او به اونور زنگ میزنه و میگه کجایی؟ بچه هارو بردی؟ آنها تو حیاط پشتی باهم با تلفن از پشت شیشه حرف میزنن و اونور که مادرش همه چیزو درباره دروغ های شبنم درباره خودش را بهش گفته، به شبنم میگه که از همه چیز خبر دارم چطور تونستی بهم دروغ بگی؟ و باهم بحث و دعوا میکنن در آخر شبنم شیشه را میشکنه و میخواد بره داخل پیش بچه هاش که اونور میگه مبادا بیای تو وگرنه کاری میکنم دیگه نتونی ببینیشون! شبنم میگه امروزو فراموش نکن و میره….