خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۴ سریال ترکی حلقه
جهانگیر و آدام به موقع به خونه نادر میرسن و بهشون کمک میکنن. جهانگیر از کان میپرسه اونا کی بودن؟ و به نادر اشاره میکنه و میگه این کیه؟ کان میگه یکی از دوستامه نمیدونیم کی بودن! ایرم که به خانه پدرش برگشته فایل صوتی را گوش میکنه و تعجب میکنه سریعا به جهانگیر زنگ میزنه. جهانگیر ازش میپرسه مگه تو قرار نبود بری؟ کجایی؟ ایرم میگه نرفتم و ازش میخواد برگرده خونه پدرش و میگه یه اتفاق هایی افتاده برگردی خودت میفهمی جهانگیر میگه باشه و سریعا راه میوفته. حمیرا به جای چنگیز به کان زنگ میزنه و میگه به جواب سوالات رسیدی؟ کان میگه تو میدونستی اینا میخوان بیان از قصد گفتی بیام آره؟ سپس بعد از کمی صحبت کردن قطع میکنه. جهانگیر و کان به خونه پدر ایرم میرسن که صدای ضبط شده ایرم که میگه یه اتفاق هایی افتاده برگردی خودت میفهمی پشت سر هم تو خونه پخش میشه. جهانگیر به دنبال صدا میره که ایرم را روی زمین درحالیکه تیر خورده و مرده میبینه او حالش بد میشه و جا میخوره کان میره پیشش و آرومش میکنه و میگه میدونم اتفاق خیلی بدی افتاده و بلندش میکنه تا از اونجا ببرتش جهانگیر میگه زنده نمیزارمشون! کان میگه باهم به حسابشون میرسیم.
چاتای کلیدارو پیش وکیل چنگیز پدرش برده و انگشترشو هم میزاره جاش. سپس به وکلا میگه پدر من دیگه در قید حیات نیست و من چاتای به عنوان پسرش اومدم تا وصیت نامه باز بشه و طبق این وصیت روال حلقه تغییر میکنه. وکیل میخواد وصیت نامه را باز کنه که در باز میشه و چنگیز به داخل میره و خودشو نشون میده و میگه که من هنوز زنده ام چاتای شوکه شده و وکلا از اونجا میرن. چاتای میگه خیلی خوشحال شدم بابا ولی من مطمئنم یکی دیگه به جای تو حرف میزد اون کی بود؟ چنگیز میگه خودم بودم میخواستم امتحانت کنم فقط که چیکار میکنی چاتای میگه با این اوصاف مردود شدم! سپس چنگیز ازش میخواد برگرده و کار حلقه را تو خارج از کشور پیش ببره. چاتای وقتی به دفتر کارش برمیگرده به اوزجان میگه من مطمئنم اونی که باهاش حرف زدم بابام نبود اون داره یه کارهایی اینجا میکنه و نمیخواد من بفهمم واسه همینه منو میخواد بفرسته برم چون ازم میترسه و میخنده. مراسم تدفین ایرم شروع شده و همه اونجان در آخر حمیرا میره پیشش و بهش میگه وقتی ارن را از دست دادم اومدن همه بهم تسلیت گفتن و آرزو کردن که از پسش بربیام و یه روزی فراموش کنم.
اما من نه فراموش کردم نه بخشیدم کساییو که مسبب این اتفاق بودن. پنهون کردم خشم و نفرتمو تا در جای مناسب و بهترین زمان انتقاممو بگیرم و بیوفتن دنبال کاراش ازت میخوام اصلا فراموش نکن که کیا این بلارو سرت آوردن! بعد از رفتن همه ایلهان ازش میخواد تا خشمشو کنترل کنه و باهم انتقام بگیرن اما او میگه خودم از پس کارام برمیام. مژده به اونجا اومده و بعد از گفتن تسلیت نشونی که رو دستش کشیده بود را با حلالش پاک میکنه و میگه دیگه نمیخواد حساب بی حسابیم. تو مراسم که اسکندر ازش خواسته بود بره پیشش، جهانگیر با کان و آدام به غذاخوری اسکندر میرن. اونجا اسکندر کمی حرف میزنه که بعد از چند دقیقه جبار را اونجا میبینه جهانگیر یاد لحظه روبرو شدن باهاش تو محدوده مژده میوفته که یکدفعه به طرفش حمله میکنه و میخواد بکشتش که همه جلوشو میگیرن. مژده بهشون میگه بسه! سپس سر میز میشینه و بهشون اشاره میکنه که برن باهم مثل آدم حرف بزنن….