خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۲۴ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
سرکان موقع رفتن از خانه بهار اونو میبینه و میره پیشش اما سرکان با بی اعتنایی میخواد بره که بهار ازش میخواد اینجوری نکنه و بهار اونو بخشیده اونم ببخشتش سرکان وقتی اصرارشو میبینه میگه باشه چون آلیزه بخشیدتت منم میبخشم بهار خوشحال میشه. سراپ رفته به خانه نورالدین و به اسما میگه ازت به سوال دارم وقتی من تو کافه منتظر تو بودم تو توی خونه ما چیکار میکردی؟ اسما جا خورده و میگه اومده بودم آلیزه رو ببینم آخه صداش پشت تلفن اصلا خوب نبود گفتم بیام ببینم چیزی شده یا نه سراپ میگه آهان پس واسه همون سرزده اومدی خونه ما! و ازش گلگی میکنه که واسه اونم نقشه کشیده بوده او میگه ولی آلیزه حسابی حالش خوبه حتی امروز دوستاشو دعوت کرده خونه مثل زن های خونه دار اسما جا خورده که سراپ میگه راسیتش داره کم کم خودشو تو دلم جا میکنه و به زور جلوی خودمو گرفتم! آلپ برای درس خوندن تغییر چهره داده و تو کتابخانه منتظر سرکانه که وقتی سرکان میره اونجا بهش میگه این چه سر و وضعیه؟ و میخوان کتاب بردارن تا درس خوندنو شروع کنن که اونجا بهاءالدین را میبینن.
بهاء میگه اینجا چیکار میکنین؟ سرکان میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ بهاء کتاب خوندنو بهونه میکنه که سرکان خنده اش میگیره و میگه تو؟ کتاب؟ بهاء کتاب های تو دست سرکان را میبینه و میفهمه که داره با آلپ درس تمرین میکنه تا قبول بشه آلپ ازش میخواد به کسی چیزی نگه و این یه رازه بهاءکلافه میشه و میگه رازهاتونو به من نگین دیگه! آلیزه و دوستا تو خونه در حال غذا خوردن و حرف زدنن که همگی سنگین شدن آلیزه میگه الان همه رو می سوزونیم و میخواد آهنگ بزاره تا برقصن که اسما و سراپ به اونجا میرن اونا جا میخورن و منصرف میشن از رقصیدن باباخیری به آلیزه میگه پس چیشد؟ میخواستیم برقصیم که! آلیزه میگه حالا بعدا میرقصیم بابا خیری. اما بابا خیری میگه بدو آهنگ بزار و خودش شروع میکنه به رقصیدن و آلیزه را بلند میکنه و کم کم تمام دوستای آلیزه و رضوان بلند میشن و میرقصن. اسما و سراپ با تعجب بهشون نگاه میکنن اما کمی بعد خودشون هم به جمع اون می پیوندن و شروع میکنن به رقصیدن.
بعد از رفتن بچه ها همگی با خستگی افتادن روی مبل و در حال استراحتن که سرکان میاد و میگه چخبره؟ انگار کامیون از روتون رد شده! سراپ بازم میپرسه تو کجا بودی؟ سرکان برای اینکه نفهمه با آلپ داشته تمرین میکرده و دروغ نگه بحثو عوض میکنه و میگه صدا چی بود؟ که آلیزه میگه الکی بحثو عوض نکن! سپس سراپ با دیدن پدرش با یه ماشین قرمز جا میخوره و با خوشحالی به حیاط میرن. همگی خوشحال میشن که پدرشون ماشین دوران بچگیشون که آرزو داشتن بخرنو خریده اما سرکان یاد مادرش میوفته و با ناراحتی میره تو اتاقش سراپ به آلیزه میگه بزار تنها باشه. سپس سراپ با قدیر میره دور بزنن که آلیزه پیش سرکان میره سپس بعد از کمی بحث و کل کل به اتاق خودش میره. شب سرکان با آلپ تو گاراژ قرار میزاره که آلپ تو مسیر بهار اونو میبینه و میبرتش پیش سرکان. سرکان میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ سپس بهش میگه این رازه به کسی چیزی نمیگی حتی خودتم نیومدی اینجا! بهار قبول میکنه و بعد از قهوه درست کردن واسشون از اونجا میره…