خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی امان از جوانی
چاعلا صبح در حال رد شدن از محله هست که پاش پیچ میخوره و هاجر اونو به رستوران میبره تا درد پاش بهتر بشه، او موقع رفتن متوجه میشه که هاجر مادر احمد بوده به خاطر همین خوشحال میشه و نقشه میکشه تا بتونه نظرشونو نسبت به خودش مثبت کنه. چاعلا وقتی به خانه اش برمیگرده مادرش بهش زنگ می زنه و ازش گلگی میکنه که چرا دوباره مراسم ازدواجشو بهم زده سپس بهش میگه که پدرت حسابی از دستت ناراحته و گفته دیگه هیچ پولی بهت نمیده. چاعلا بعد از قطع تماس یاد اعلامیه ای که هاجر مادر احمد رو در رستوران زده بود میوفته و با لبخند میگه خودم پول در میارم. زکریا و عارف به پسرها ماجرارو میگن که پدرشون هستن اما نباید زن هاشون از این ماجرا خبردار بشن. سپس عارف میگه حتی اگه بفهمه هم دیگه مهم نیست با پولی که بهتون رسیده میریم ایتالیا. چاوی و زولا بهم دیگه میخندن و میگن همش شایعهبود تا پدرمونو پیدا کنیم! مثل اینکه شما هم به خاطر پول خودتونو نشون دادین! اونا زیر بار این حرف نمیرن و در آخر همدیگر را در آغوش میگیرن. ویسی برای اینکه دل سوزان را به دست بیاره و حسشون دوباره فوران کنه تیپ ایتالیایی زده و مثل اونا حرف میزنه سپس پیش سوزان میره. سوزان از حرف هاش اصلا هیچی نمیفهمه و میگه تو چرا اینجوری شدی؟ سپس سوزان با ماهیتابه تو سرش میزنه تا حواسش سرجاش بیاد. بعد از به هوش اومدن ویسی باهاش دعوا میکنه که این چه سر و وضعیه که درست کردی؟ ویسی میگه میخوام دیگه مثل یه مرد ایتالیایی رفتار کنم. همان موقع چاوی میاد و ویسی باهاش ایتالیایی صحبت میکنه سپس ویسی میخواد بره که سوزان میگه اون لباساتو عوض کن ولی عینکو بزار باشه از اون خوشم اومد. بعد از رفتنش از چاوی میپرسه که اون چی میگفت؟ درباره من حرف میزد؟ چاوی میگه از حرف هاش هیچی نفهمیدم چون ایتالیایی حرف نمیزد فقط آخرشو فهمیدم که گفت عشقم.
زکریا یواشکی به عارف میگه مذاکره بهم خورد پسرتو بگو بیاد اینور پسرمو بفرستم اونور عارف میپرسه واسه چی؟ زکریا میگه نوریه میگه اگه زولارو برنگردونی نمیزارم برگردی خونه! سپس به عارف میگه ببین عارف اینجوری به نفع تو هم هست تو الان بهش حقوق که میدی انگار از این جیبت برمیداری میزاری تو اون یکی جیبت ولی اگه بفرستیش اینور من حقوق خیلی خوبی بهش میدم عارف میگه پسرم سرآشپز ایتالیاییه نرخش بالاست! زکریا میگه من که میگم حقوق خیلی خوب بهش میدم! عارف میگه قبوله معامله انجام میشه ولی من به پسر تو نمیتونم حقوق بالا بدم اون یه کارگره! کارگرم تو هر کشور نرخش یکیه! زکریا میگه خیلی خوب باشه بقیهشو خودم بهش میدم. همان موقع آنها با چشمانی گرد شده و جا خورده آزرا و زولا را میبینن که به اونجا میان. زکریا از آزرا میپرسه که ماجرا چیه؟ باهم از کجا میاین؟ آزرا میگه مامان سفارش بیرونبر بهم داد خودتم که میدونی موتور خرابه، سپس زولا میگه منم همون موقع داشتم میرفتم سفارشارو ببرم، سپس آزرا میگه منم ازش خواستم تا منو هم برسونه زولا هم رسوند. زکریا میگه پس این ماجرای بادکنکا چیه دیگه؟ زولا میگه راسیتش ما داشتیم تو ساحل راه میرفتیم بعد یه پیرمردو دیدیم که بیچاره چیزی فروش نکرده بود منم که خیلی دست به خیرم همون موقع همه ی بادکنکاشو خریدم دادم به آزرا. عارف به زولا و زکریا به آزرا میگن که برین تو به کارها برسین. سپس عارف میگه من یکبار دیگه بچهمو به تو نمیدم زکریا هم میگه منم یکبار دیگه بچهمو به تو نمیدم! چاعلا برای اینکه خودشو ثابت کنه داره سوفله درست میکنه و هاجر هم بالاسرش ایستاده و با ذوق نگاهش میکنه که همان موقع زولا وارد آشپزخانه میشه و با دیدن اون دختر جا میخوره و میگه این کیه دیگه؟ هاجر میگه کمک سرآشپز جدیده دیگه چاعلا خودشو معرفی میکنه و دست میدن بهم که زولا میگه ولی مامان هاجر منم میتونستم شیرینی و دسر درست کنم لازم نبود یه نفر دیگه! اما هاجر میگه آروم، میشنوه بهش برمیخوره یک وقت همان موقع سوفله ها آماده میشه و آنها با خوردن اون سوفله ها حسابی خوششون میاد و هاجر حسابی تعریف میکنه.
اهالی محله ویسی را با ظاهر ایتالیاییش میبینن و شوکه میشن سپس مختار مسخره اش میکنه و همگی میخندن بهش. سوزان تو آشپزخانه در حال خوردن سالاد کینواست نوریه وقتی میبینتش میگه این چیه داری میخوری؟ سالاد شد غذا؟ سوزان میگه آره باید چند کیلویی لاغر کنم اما نوریه اجازه نمیده و میگه عروس اسکلت نمیخوام. سوزان کلافه میشه و میگه اصلا میرم خونه بابام و از اونجا بیرون میره. سوزان به طرف چای خانه میره و ویسی را صدا میزنه آنها باهمدیگه دوباره آشتی میکنن و به طرف رستوران میرن. زکریا و عارف با دیدن اونا میگن خیر باشه چیشده؟ سوزان به عارف میگه باباجون من ویسی را بخشیدم مشکلاتمونو حل کردیم سپس به دستبوسی زکریا و عارف میرن. عارف و زکریا هردو گوش ویسی را میپیچن و میگن یکبار دیگه سوزان دخترمونو اذیت کنی اونوقت با ما طرفی! احمد از راه میرسه که هاجر به زولا میگه واسش اسپاگتی با گوشت زیاد درست کنه، از طرفی چاعلا میگه منم واسش سوفله درست میکنم و شروع میکنه به درست کردن سوفله. سپس تو این فاصله که سوفله آماده بشه آرایششو تمدید میکنه و خودش سوفله را واسه احمد میبره. احمد با دیدن چاعلا حسابی شوکه میشه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ هاجر میپرسه شما همدیگرو میشناسین؟ چاعلا میگه آره تازه باهم آشنا شدیم تازه دیشبم باهم بودیم ولی باهم تو رابطه نیستیم از آینده خبر ندارم ولی! هاجر و عارف با دهانی باز و شوکه شده بهشون نگاه میکنن…..