خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان شبانه از خانه بیرون می رود و اینجی از پنجره میبینتش و دنبالش می رود. اینجی وقتی میرسد میبیند که ممدوح پدربزرگش پشت سرش میومده، هان که ممدوح را میبینه خودش را پنهان می کند. ممدوح به اینجی میگه این موقع شب همچین جای خلوتی چیکار میکنی تنهایی؟ و با هم راهی خانه می شوند. اینجی یواشکی به اسرا زنگ می زند و میگه تا چند دقیقه دیگه بهش زنگ بزند.اینجی به پدربزرگش میگوید با اسرا وعدامون شد بعد طاقت نیاوردیم گفتیم همدیگرو ببینیم از دل هم دربیاریم. ممدوح بهش میگه پس چرا تنها بودی؟ اسرا کجا بود پس؟ همان موقع اسرا زنگ میزند و باهم صحبت میکنند. اینجی به ممدوح میگه همین الان زنگ زده که بگه کاری پیش اومد نتونسته بیاد عذرخواهی کرد ممدوح حرفش را باور می کند.گلبن طاقت نمی آورد و به سمت اتاق هان می رود تا باهاش درباره حلقه ای که پیدا کرده صحبت کند که می بیند هان تو اتاقش نیست، او فکر می کند هان تنهایشان گذاشته و رفته به خاطر همین سریعا صفیه را صدا می کند و با هم دیگه اتاق هان را می گردند تا ببینند تمام وسایلش را برده یا نه! صفیه و گلبن تا به سمت کمدش می روند هان وارد اتاقش می شود و با عصبانیت آنها را دعوا می کند که چرا وارد اتاقش شدند.

صفیه با دستپاچگی و ترس از اتاق بیرون می رود ولی گلبن به سمتش میره و بهش میگه: «اگه این اواخر وسیله ای چیزی گم کردی نمی خواد دنبالش بگردی دست منه! منظورم اینه که رازتو میدونم. » و می رود. هان هرچی دنبال حلقه اش می گردد پیداش نمی کند و متوجه می شود که گلبن موضوع ازدواجش را فهمیده…روز سالگرد مادر صفیه و گلبن فرا می رسد و آنها خانه را حسابی تر و تمیز می کنند، سپس حلوا می پزند. صفیه می گوید: «گلبن میخوام همه چیز همانجوری که مامان دوست داره. دلم میخواد تو اون دنیا خیالش راحته راحت باشه… » فردای آن شب اینجی با هان قرار می گذارند و ازش می پرسد: «اون موقع شب، اونجا تو توی اون ماشین چیکار میکردی؟ چیکار داشتی؟ » هان می پرسد: «تو میخوای به چی برسی؟ منظورت از این کارها و حرفا چیه؟ » اینجی می گوید: «ولی تو تنها نبودی! » هان بهش می گوید: «الان منظورت اینه که من دارم بهت خیانت میکنم؟! » اینجی می گوید: «نه! ولی همچین جایی که میری واسه قرار حتما باید روانی باشی! میخوام فقط بفهمم اونجا چیکار میکردی! » هان بهش می گوید: «فکر نمیکنم لازم باشه که تو بدونی.» اینجی عصبانی می شود و ازش جواب می خواهد و هان به دروغ می گوید: «بابات بود! دوباره ازم پول می خواست.

من نمیخواستم بهش پول بدم ولی وقتی اون موقع گفتی نمیخوای اتفاقی واسش بیوفته قبول کردم! » اینجی می گوید: «ولی دیروز بهم گفت تو آدم خطرناکی هستی و با این حال دوباره ازت پول خواست؟ این چه جور آدمیه دیگه. این چندمین باره! » بعد از کمی صحبت کردن اینجی قانع می شود. هان پیش هالوک می رود و بهش میگه پول میدم بهت که به اینجی بگی ما دیشب با هم بودیم! هالوک هم از خدا خواسته قبول می کند!
گلبن گنگ است و نمی داند باید قضیه ازدواج هان با اینجی را به صفیه بگه یا نگه ولی به این فکر می کند که وقتی هان ازدواج کند و برود آنها تنها می شوند و از این موضوع صفیه حتما دیوانه می شود و کل خانه را بهم می ریزد. به خاطر همین حلقه را زیر تشکش قایم می کند.
حکمت عکس همسرش را نگاه می کند و غصه می خورد و یاد اون روزی می افتد که با بی میلی و با زور به خواستگاریش رفته بود و در شب ازدواجش خودش را در اتاقی حبس کرده بود و در صورتیکه عکس پریهان را در آغوشش گرفته بود، گریه می کرد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا