خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی نامادری به همراه عکس
در این مطلب از سایت جلویاب شما می توانید خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی نامادری را مطالعه کنید، تا انتهای مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی نامادری، سریالی جذاب و خانوادگی است که تابستان امسال روی آنتن شبکه a tv ترکیه رفت و حالا پخش دوبله فارسیش از شبکه جم تیوی شروع شده. این سریال از همان قسمتهای اول به یکی از سریالهای پربیننده تبدیل شد. فاروق گنجر پس از از دست دادن همسرش افسون از لندن به عمارت خود در استانبول نقل مکان می کند. همراه آنها دستیارش سراپ راه استانبول را در پیش می گیرد. سراپ که نمیخواهد از بچههای فاروک بچهداری کند، قصد دارد با یک فرد ثروتمند ازدواج کند.
قسمت ۲ سریال ترکی نامادری
فاروق با گریه و ناراحتی جلوی در سردخانه بیمارستان نشسته و به حلقه تو دستش نگاه میکنه و گریه میکنه. دخترها گریه میکنن و میگن یعنی چی؟ مامانم مرده؟ مادربزرگشون میگه مادرتون فرشته شده بچه ها و بغلشون میکنه. فاروق با گریه به خواهر افسون که پیشش رفته میگه اونجا خیلی سرده افسون من اونجاست! خیلی تلاش کردم نجاتش بدم خیلی! خیلی سخته جونه من مونده اون تو! عمر بعد از کلی گریه بالاخره میخوابه. ناز گریه میکنه و میگه میخوام برای آخرین بار مامانمو ببینم بغلش کنم لطفا! خواهر بزرگترش نیسان اونو آروم میکنه و بالاخره اونا میخوابن. فاروق وقتی آخر شب به خانه میره با دیدن ناز و عمر که خوابیدن چشماش پر از اشک میشه و دختر بزرگترش که بیداره میره بغلش میکنه. فردای آن روز سراپ منشی فاروق از لندن به استانبول اومده. مادرش بهش زنگ میزنه و میگه به مراسم خاکسپاری میرسی؟ سراپ درحالیکه رسیده و تو اسکله نشسته و در حال نوشیدنی خوردنه میگه نه بابا خیلی شلوغه تمام تاکسیا پره! بعد از چند دقیقه نشستن میره به سرویس و لباس رنگ روشنش را با یه دست لباس مشکی عوض میکنه و به طرف خانه فاروق راهی میشه.
سراپ وقتی میرسه به داخل میره و خودشو جوری نشون میده که انگاری کلی گریه کرده و حالش بده. سپس وقتی با مادرش تو آشپزخانه تنها میشه ازش میپرسه خوب چیشد تعریف کن! اون همه درمانش کردن که بازم درمان نشد؟ مادرش ازش میخواد آروم باشه و میگه الان میشنون! عمر به اونجا میاد و از سراپ میپرسه که مادرش کجاست؟ او میگه رفته پیش فرشته ها عمر میگه پس چرا منو نمیان ببرن؟ سراپ میگه همه ی ما یه روزی میریم ولی معلوم نیست اون روز کیه میدونی اگه مامانت بود چی میخواست ازت؟ عمر میپرسه چی؟ او میگه اینکه بخندی و شروع میکنه به قلقلک دادنش. بعد از مدتی بقیه از سر خاک میان که سراپ اسپری اشک مصنوعی میزنه به چشماش و میره بدرقه شون. او با همه سلام و احوالپرسی میکنه و بهشون تسلیت میگه. سراپ با دیدن پسری که دست تو دست با نیسان دختر بزرگ فاروق به طرفش میره جا میخوره اما خودشو جمع و جور میکنه و میگه عمرو گذاشتم خونه لیلا تا تو این جو زیاد نباشه سپس به نیسان میگه بیا باهم بریم دنبالش نیسان قبول میکنه.
آنها به اونجا میرن که عمر با دیدنشون به طرفشون میره. عمر به نیسان میگه به خاطر اینکه مامان رفته انقدر ناراحتی؟ میدونی اگه بود میخواست چیکار کنی؟ او قلقلکش میده و میگه که بخندی سراپ ازش میخواد بشینه رو تاپ تا هلش بده. بعد از چند دقیقه ناز هم به اونجا میاد و با عمر رو تاپ میشینه مادر سراپ بهشون زنگ میزنه و ازشون میخواد برگردن دیگه کم کم، نیسان ازش میخواد او بره خودشون برمیگردن خونه بعدا سراپ قبول میکنه و میره. عمر ازشون میخواد مثل قبلنا باهمدیگه سه تایی تاپ بازی کنن و آهنگشونم بخونن نیسان قبول میکنه و تاپ بازی میکننو آهنگو میخونن. دختر و پسری به خانه فاروق میان. دختر که اسمش ایپک هستش به همه تسلیت میگه….