خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۳۱ سریال ترکی حلقه
جهانگیر سر میز صبحانه به آدم میگه که حالا که من از بابا جدا شدم بهتره تو بری با بابام کار کنی اینجوری خیال منم راحتره آدم اول جا میخوره سپس میگه حالا که اینجوری میخوای باشه سلطان. گولای اونجا اومده و میگه به نظرم کار خوبی کردی اینجوری دو نفر شدین و قدرتتون بیشتر شده بزار بقیه فکر کنن از هم پاچیدین ولی پشت هم باشین جهانگیر قبول میکنه. کان پیش بهار و جمال رفته و باهمدیگه صحبت میکنن. چاتای به خانه وکیل هارچ رفته و اونجا با ویدئو مسیج با پدرش تصویری حرف میزنه و میخواد که بزاره همونجا بمونه تا بهش کمک کنه اما چنگیز نمیزاره و میگه نه نمیخواد و تماس را قطع میکنه چاتای با کلافگی به وکیل هارچ نگاه میکنه. چنگیز با تغییر صدا به نفوذیشون تو اداره پلیس زنگ میزنه و میگه باید ببینی خیاط کجاست و کی ازش بازجویی میکنه و تلفنو قطع میکنه. چاتای با مژده تو رستوران اسکندر نشستن و بهش میگه که بیا باهمدیگه همکاری کنیم پول خوبی توشه مژده وقتی میبینه باباش داره میاد اشاره میکنه سپس باهمدیگه صحبت میکنن. گولای و ایلهان تو خونه در حال بحث کردن د باره کارهای جهانگیرن که آدم به اونجا میره.
ایلهان با دیدنش میگه تو اونجا چیکار میکنی؟ گوش وایسادی؟ آدم میگه من غلط بکنم آقا، جهانگیر خان منو فرستادن اینجا و گفتن بابام کار داره برو بهش کمک کن نزار آب تو دلش تکون بخوره اینجوری شد که اومدم اینجا ایلهان میگه الان جهانگیر به جای من بیشتر کار داره برو پیشش اینجا میخوای چیکار کنی؟ آدم قبول میکنه و میره. جمال در حال بازجویی کردن از خیاطه و ازش سوالاتی میکنه درباره حلقه که خیاط هیچی نمیگه و فقط صوت میزنه که جمال عصبی میشه و رو صورتش آب میریزه. همکار جمال پیششون میره و با سوال هایی که میکنه متوجه میشه که خیاط کجاست و سریعا به چنگیز پیام و خبر میده. حمیرا پیامو دریافت میکنه و به چنگیز میگه چنگیز با سنیدن این خبر میگه خوبه باید سریعتر بمیره. کان پیش جهانگیر تو اتاق میره و باهاش درباره پدرش میگه که وقتی بی پدر بزرگ بسیجای خالیش زودتر عادی میشه. تو مدرسه همه میدونستن که من بی پدر بزرگ شدم و میخواستن بهم خوبی و ترحم کنن. آنها در حال حرف زدنن که مژده به اونجا میاد و میگه اومدم تبریک بگم و این تخته رو بهتون بدم شاید حوصله تون سر رفت سپس به جهانگیر میگه خیلی گشنمه و باهم میرن تا چیزی بخورن.
جمال و بهار پیش حمیرا میرن و عکس پدر بهار که کنار ارن بوده وایساده را بهش نشون میدن و میگن این کسی که کنار ارن وایساده میشناسین؟ حمیرا میگه خیلی قدیمیه چیزی یادم نمیاد دوستش نبود تا جایی که یادم میاد باهمدیگه رقابت داشتن اونم عضو حلقه بود بهار بهم میریزه و تو فکر میره. دو مامور به اداره پلیس میرن و با امضاء جعلی جمال خیاط را از آنجا میبرن اما تو راه یه کامیون جلوی راه را میگیره و میخوان خیاطو بکشن که خیاط موفق میشه زنده بمونه و از اونجا فرار کنه. وقتی به جمال خبرشو میدن او با عصبانیت و کلافگی با بهار از آنها میرن و حمیرا میشنوه که خیاط فرار کرده واسه همین به چنگیز زنگ میرنه و میگه از عهده این کارم برنیومدی خیاط فرار کرده! چنگیز میترسه و ازش میخواد بیاد اونجا تا به وکیل هارچ خبر بدن حمیرا با کلافگی قطع میکنه….