خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۳۴ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۳۴ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی امان از جوانی

احمد، آزرا را به یه پارک میبره و آزرا میبینه که زیرانداز میندازه آزرا میپرسه این همه میز و صندلی چرا رو چمن؟ احمد میگه چون کیف پیکنیک به اینه آزرا لبخند میزنه. ویسی به چای خونه میره و با هم محله ای هایش درد و دل میکنه که بارداری خانما چقدر سخته اصلا اعصابش به یه تار مو بنده آخه کی به خاطر خوابی که دیده با شوهرش دعوا میکنه؟ سپس میگه باید یه شغل دوم پیدا کنم که کمتر جلو چشمش باشم. زکریا و عارف نمایشی جوری با تلفن صحبت میکنن که انگار به موقعیت خیلی خوب واسه زمین پیش اومده که صاحب زمین چون پول لازمه میخواد نصف قیمت بفروشه اونا جلوی هاجر و نوریه میگن که باید با خانمامون مشورت کنیم. هاجر بعد از قطع تماس به عارف میگه چخبره؟ عارف میگه همون زمینی که دوست داشتی با ۱/۴ قیمت اصلیش خورده به پستمون خدا یه کیف پول انداخته جلو پامون. زکریا هم به نوریه میگه همون زمینی که دوست داشتی روبروی دریا و اونجا درخت زیتونم داره سپس نوریه میگه اگه اینجوریه که میگی خوب زودتر بخریم هاجر هم به عارف میگه تو برو سریع بخرش تا پشیمان نشدن عارف میگه صبر نکنیم؟ شاید پایین تر بیادا! اما هاجر میگه نه پایینتر از این دیگه چی میخواد بشه؟ برو سریع بگیر. عارف و زکریا با خوشحالی بهم میگن که تونستیم راضیشون کنیم و باهم میرن به طرف بانک. زولا و چاوی هم به بهونه اینکه جایی کار دارن سریعا از رستوران بیرون میرن. عارف و زکریا سوار تاکسی میشن که متوجه میشن راننده ویسیه و حسابی جا میخورن و با تعجب به اون نگاه میکنن. زولا و چاوی در حال رفتن به طرف بانک هستن که چاعلا جلوشونو میگیره و میگه بیاین به کافه جدیدم واستون قهوه درست کنم و واستون پیشنهاد کاری خوبی دارم اما زولا و چاوی میگن کار داریم الان نمیتونیم که چاعلا به زور اونارو به کافه میبره.

احمد و آزرا در حال غذا خوردن هستن که آزرا میگه چقدر من خوشبختم تو چقدر منو دوست داری که هرلحظه منو سورپرایز میکنی! احمد میگه سورپرایز اصلی هنوز مونده و بلندش میکنه سپس جلوی پا آزرا زانو میزنه و از عشق و احساسش به او میگه و ازش خوستگاری میکنه آزرا با خوشحالی پست سر هم میگه بله بله اما همان موقع دوتا زورگیر جلوی یه پیرمرد را میگیرن و احمد سریعا پیش اون مرد میره و آزره جا میخوره و میگه هنوز مونده کجا رفتی؟ و وقتی میبینه ماجرا چیه حلقه را بهش پس میده و میگه بعدا امتحانش میکنیم دوباره و سریعا اون مرد را به بیمارستان میبره. عارف و زکریا به بانک میرسن که ویسی میگه من همینجا میمونم تا کارتون تموم بشه اما اونا بهش میگن که لازم نیست برو اما ویسی قبول نمیکنه که زکریا داد میزنه و میگه نمیخوام اینجا باشی انگار بچه دو ساله ایم برو. ویسی هم سوار ماشین میشه اما نمیره و میگه وقتی کارشون تموم شد میرم جلوی پاشون مثل قهرمانا. چاعلا قهوه واسه زولا و چاوی میاره و بهشون میگه من اینجارو اجاره کردم بالاخره وقتی از خوردن کباب خسته بشن رو میارن به غذاهای رژیمی من. آزرا به رستوران میره که هاجر و نوریه ازش میپرسن که چرا تنهایی؟ احمد کجاست پس؟ آزرا ماجرارو واسشون تعریف میکنه که هاجر میگه ماشالله ببین چه پسری به دنیا آوردم. نوریه میگه زود بیا تو کلی کار داریم و وقتی میره هاجر آزرا را صدا میزنه و میگه یه خبر خوب دارم واست اونم اینکه چاعلا را اخراج کردم آزرا خوشحال میشه و میگه چجوری؟ هاجر میگه رفتم جلوش ایستادم بهش گفتم من و تو نمیتونیم زیر یه سقف باهم کار کنیم و اخراجش کردم آزرا از خوشحالی هاجر را درآغوش میگیره که چاعلا را میبینه از کافه کناری بیرون میاد و به کارسونش یه کاسه سالاد میده که به هاجر بده. آزرا میگه این که هنوز اینجاست! پسر مختار به هاجر میگه ما مغازه ای که خالی بود میخواستیم اجاره بدیمو آبجی چاعلا اجاره کرده از ما و گفت این کاسه سالادو بدم بهتون.

هاجر میگه تو ترکیه کی آخه میاد سالاد میخوره؟ همه کباب خورن! ورشکست میشی! چاعلا میگه سالم خوری همه جا طرفدار داره هاجر خانم. هاجر به آزرا میگه حرص نخور درست میشه. زکریا و عارف از بانک بیرون میان که زکریا میگه پس این پسرها کجان؟ همان موقع یه ماشین جلوشون می ایستد و دوتا دزد با اسلحه بهشون میگن که پولارو بدن زکریا و عارف فکر میکنن که اونا زولا و چاوی هستن و جدیشون نمیگیرن و میگن چقدر دیر کردین خیلی وقته منتظرتون هستیم از کجا این اسلحه هارو پیدا کردین؟ سپس بهم میگن یخورده مقاومت کنیم که طبیعی بشه تو دوربینهای بانک صدای ماشین پلیس میاد که زکریا و عارف را سوار ماشین میکنن ویسی با دیدن اون صحنه آنها را تعقیب میکنه. تو ماشین وقتی دزدها ماسکشونو برمیدارن زکریا و عارف میفهمن که اونا دزدهای واقعی هستن و حسابی میترسن. احمد به رستوران میره که هاجر به خاطر رسیدگیش به اون مرد تحسینش میکنه و بهش خبر اخراج کردن چاعلا را میده که احمد حسابی خوشحال میشه اما وقتی میبینه اون مغازه کناریو اجاره کرده حرص میخوره و میگه چقدر سیریشه! چاعلا بهش میگه هروقت خواستی بیا قهوه بخور مهمون من احمد جون. احمد که میبینه آزرا داره حرص میخوره دستش را میگیره و وسط میدون روبروش زانو میزنه و میخواد ازش خواستگاری کنه اما دوباره تا میخواد پیشنهاد بده ویسی با زولا و چاوی از راه میرسن و به احمد میگن که پدرش و عمو زکریا را دزدیدن احمد با عجله با اونا میره که دوباره آزرا حرص میخوره که دوباره نصفه نیمه موند از طرفی چاعلا خوشحال میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا