خلاصه داستان قسمت ۳۶۱ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۶۱ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۶۱ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۶۱ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۶۱ سریال ترکی گودال

ادریس پسر وارتولو از عمو جومالی خواهش می کند که برایش قصه بگوید. عمو جومالی او را می بوسد و قبول می کند. سپس از ادریس می خواهد سرش را روی پاهایش بگذارد، چشمانش را ببندد و هیچ سوالی هم نپرسد و فقط گوش دهد. بعد داستانش را تعریف می کند:« توی یه سرزمین دور یه مردی به اسم جومالی زندگی می کرد. اون زخمهای زیادی خورده بود اما هیچکدوم به اندازه ی زخمی که برادرش بهش زد درد نداشت.» ادریس می پرسد:« بابابزرگمو می گی؟» جومالی از او می خواهد که چشمانش را ببندد و سوال نپرسد و ادامه می دهد:« یه روزی جومالی به محله ی برادرش رفته بود و برادرش و دوستای اون ازدیدنش خیلی خوشحال شدن چونکه فکر می کردن اون کشته شده. نمی دونستن که جومالی نه تا جون داره. اما بعد وقتی که جومالی خواست توی محله بمونه گفتن نمی شه اونجا بمونه و قوانینو پادشاهیشون رو یاداوری کردن. جومالی گفت نمی خواد بره و برادرش که هم خونش بود چند گلوله بهش شلیک کرد.»

عموجومالی با تعریف کردن این داستان لحظه ای که ادریس در قهوه خانه به او شلیک کرده بود را به یاد می آورد و با بغض و نفرت قصه اش را ادامه می دهد:« جومالی رو پیش یه دکتر بردن و وقتی که کم کم داشت خوب می شد، یه روز برادرش سراغش اومد اما نه برای معذرت خواهی بلکه بهش گفت اسم تو رو به پسرم دادم. یه اسم دیگه برای خودت انتخاب کن و برو از اینجا. ما برات قبری کندیم و سنگ قبرتم گذاشتیم. اگه یه بار دیگه پاتو تو محله ی من بذاری می کشمت … جومالی با خودش گفت می رم اما یه روز برمی گردم و اون گودالی که بخاطرش کشتن منو به جون خریدی رو ازت می گیرم.»
در محله وارتولو از یاماچ می پرسد که چه به سرش امده و افسون و بچه اش کجا هستند؟ یاماچ که نمی داند این داستان رفتن پیش افسون و زندگی کردن با او از کجا امده می گوید:« من اصلا پیش افسون نبودم.» وارتولو با تعجب می گوید:« خودت پیام دادی که می ری پیشش.» یاماچ می گوید:« من همچین کاری نکردم. اگر هم کرده باشم به اجباری چیزی بوده.»

او سرگذشت تلخش را برای وارتولو تعریف می کند و وارتولو با عصبانیت خودش را سرزنش می کند که چرا بخاطر یک پیام دیگر پیگیر یاماچ نشده و نجاتش نداده. در همین موقع جومالی و داملا از کنار انها می گذرند و جومالی با دیدن یاماچ در کنار وارتولو عصبانی می شود. مدد هم انها را می بیند و از دیدن یاماچ خوشحال می شود اما به وارتولو فحش می دهد و او را بیشتر عصبی می کند. یاماچ از وارتولو می پرسد که ماجرای جدا شدن جومالی از انها و دلیل اختلافاتشان چیست و وارتولو می گوید:« من یه سال برای کار مجبور شدم برم افغانستان. توی این مدت جومالی و عمو جومالی با هم به مشکل خوردن. هرچقدرم که خواستم میونشونو خوب کنم نشد.» از طرفی وقتی که جومالی و داملا به خانه برمی گردند سعادت را در آنجا می بینند که از ترس عمو خودش را در خانه قایم کرده و همانجا مانده است. سعادت حال اسیه را از داملا می پرسد و با انها احوال پرسی می کند. جومالی که با خانواده اش قطع رابطه کرده رفتار سردی با سعادت دارد و از دیدن او خوشحال نمی شود و با حرفهایش به او می فهماند که زودتر از انجا برود.

داملا هم از حرفهای جومالی ناراحت می شود. بعد از رفتن سعادت جومالی که به داملا مشکوک شده از او می پرسد:« سعادت از کجا می دونست که اسیه مریض شده؟ مگه شما با هم حرف می زنین؟» داملا اعتراف می کند و می گوید:« ما همیشه با هم حرف می زدیم. سعادت خیلی بهم کمک کرده. من خانواده ای نداشتم و هیچ کسی نبود درمورد بچه داری چیزی بهم یاد بده اما سعادت همیشه کنارم بود و کمکم کرد.»در قهوه خانه وارتولو قضیه ی شکنجه های گولکان را برای عموجومالی تعریف می کند و از او می خواهد که انتقام یاماچ را بگیرد. عمو جومالی ماجرا را دقیقتر از زبان خود یاماچ می شنود و ناراحت و عصبانی می شود. او خودش را برای گرفتن انتقام یاماچ اماده نشان می دهد و می گوید:« نباید بلاهایی که سرت اوردنو فراموش کنی. انتقامتو می گیریم.» وارتولو و یاماچ در محله قدم می زنند و درباره ی زمان دوریشان با هم درد دل می کنند و حسرت گذشته را می خورند. وارتولو به شوخی ضربه ی ارامی به یاماچ می زند و یاماچ که خاطرات بدی از گولکان را به یاد اورده گلوی او را محکم می گیرد و فریاد می زند:« به من دست نزن.» وارتولو با ناراحتی به یاماچ نگاه می کند و می گوید:« چی به سرت اوردن یاماچ؟»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا