خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۳۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
آلیزه و سرکان به خانه صنم میرن تا ببینن سرپ اونجاست یا نه اما صنم میگه نه اینجا نیست! آنها با کلافگی میرن و سرکان به خودش میگه تو کجایی پسر کجایی؟ دنیز میره پیش آلپ و میگه تو چته؟ خوب نیستی انگار! او میگه نه بابام همه چیزو میخواد کنترل کنه حتی من و زندگیمو ولی من میخوام خودم واسه خودم تصمیم بگیرم و راهمو پیدا کنم سپس به دنیز نگاه میکنه و میگه از هر نظر! صنم به نورالدین خبر میده گم شدن سرپو و ازش میخواد بره اونجا تا باهم بگردن دنبالش. نورالدین به خانه صنم میرسه و با اسماء باهم دنبالش میگردن. بهاء پیش دنیز و آلپ میره و از دنیز میخواد باهم نقشه بکشن و بازی کنن جوریکه توچه به دنیز حسادت کنه و اونو رقیب خودش تو عشق بهاء بدونه آلپ مخالفت میکنه و میگه دنیزو وارد بازی نکن دنیز خوشش میاد که او حسادت کرده و برای بیشتر حسادت کردن آلپ قبول میکنه و وقتی توچه میاد و میگه چخبره او میگه بهاء ازم خواست باهاش قهوه بخورم که توچه میگه چی؟ چه قهوه ای؟ این میل به قهوه از کجا درومد؟ بها میخواد بحثو عوض کنه که با دیدن سرکان و آلیزه پیششون میرن و آنها ماجرای گم شدن سرپ را میگن و باهمدیگه تو هتل را میگردن.
سرپ به یک رستوران رفته و صاحب اونجا متوجه میشه که او از خونه فرار کرده و ازش میخواد بهش کمک کنه تو رستوران در ازاش ناهار بده بهش سپس تو یه فرصت از تو کیفش شماره برمیداره که شماره تورکانه. او بهش زنگ میزنه و آدرسو میده و میگه بیاین دنبال سرپ آنها خوشحال میشن و سراپ به سرکان خبر میده و او با آلیزه به طرف سرپ میرن تا برگردونتش. تو رستوران سرپ کمی سوپ میریزه رو لباس یه مشتری که او باهاش بدرفتاری و دعوا میکنه. صاحب مغازه که تورگوت نام داره با اون مشتری دعوا میکنه و از سرپ حمایت میکنه سپس ازش میخواد. بره یه جای دیگه ناهار بخوره. سرکان و آلیزه به اونجا رفتن و سرپ با دیدنش میگه داداش؟ سرکان میگه دیگه فرار نمیکنی از پیشمون باشه؟ سپس همدیگرو بغل میکنن و وقتی باهم به خانه برمیگردن همه خوشحال میشن. تو هتل به مناسبت پیدا شدن سرپ بهاء به دنیز میگه قهوه بخورن که توچه حرص میخوره. او از دور آنهارو زیر نظر داره و با خودش میگه چرا باید باهم قهوه بخورن آخه؟ سپس پیش آلپ میره که اونارو زیر نظر داره و میگه تو چیکار میکنی؟ او میگه هیچی همینجوری نگاهشون میکردم. توچه میگه تو میدونی قضیه چیه همه چیزو بگو! آلپ میگه که نقشه بهاءالدینه واسه حسادت کردن تو او خوشحال میشه و حس خوبی میگیره…..